محل تبلیغات شما



نمایش رادیویی جنگ کی تمام می شود؟» روز پنجشنبه ۱۶ آبان از آنتن رادیو نمایش پخش می شود.

به گزارش خبرنگار مهر، نمایش رادیویی جنگ کی تمام می شود؟» در قالب برنامه یک نمایش، یک تجربه» با اجرای مهدی طهماسبی از مجریان و مدرسان رادیو روی آنتن خواهد رفت که هدف از پخش آن، معرفی و آموزش استعدادهای جوان برای حضور و فعالیت در زمینه نمایش های رادیویی است.

در برنامه مربوط به نمایش رادیویی مذکور که توسط گروه نمایشی مانا» از دانشجویان فارغ التحصیل کارشناسی ارشد کارگردانی دانشگاه هنر آماده پخش شده، پس از پخش نمایش، مهدی طهماسبی در مقام مجری کارشناس و بهرام سروری نژاد در جایگاه منتقد درباره این نمایش رادیویی با عوامل آن گفتگو می کنند.

نمایش رادیویی جنگ کی تمام می شود؟» برگرفته از رمان و نمایشنامه ای است که صادق وفایی برای انتشار و اجرای صحنه ای در نظر گرفته و برای رادیو تنظیم شده است. داستان این نمایش درباره آخرین روز جنگ جهانی دوم در شهر برلین است که در آن، یک افسر آلمانی با یک زن آمریکایی و رزمنده ای روس مواجه می شود و.

سایه کبیری، بهمن وخشور و صادق وفایی بازیگران این نمایش رادیویی هستند و اجرای افکت های زنده نمایش توسط محمدرضا قبادی فر انجام شده است.

این نمایش با تهیه کنندگی محمد اسماعیل پور از ساعت ۱۲:۳۰ روز پنجشنبه ۱۶ آبان به مدت ۳۳ دقیقه روی آنتن شبکه رادیونمایش می رود.

https://www.mehrnews.com/news/4764839




رمان آغوش شب» اثر فردریک دار دربرگیرنده یک رمان پلیسی، عاشقانه و یک تراژدی مدرن درباره سربازرسی شوریده است که در دام عشق یک زن قاتل می‌افتد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: فردریک دار یکی از نویسندگان نامدار ادبیات پلیسی فرانسه و جهان است که حدود ۳۰۰ رمان و داستان، حدود ۲۰ نمایشنامه و ۱۶ اثر در حوزه سینما و تصویر را در کارنامه دارد. این‌نویسنده متولد سال ۱۹۲۱ و درگذشته به سال ۲۰۰۰ است و بهمن‌ماه سال ۹۲ بود که با عرضه ترجمه عباس آگاهی از رمان آسانسور» به مخاطبان ادبیات پلیسی در کشورمان معرفی شد.
پس از ۱۲ رمانی که پیش از این، بین آثار این‌نویسنده، نقد و بررسی کرده‌ایم، این‌بار نوبت به آغوش شب» می‌رسد که نسخه سینمایی آن نیز جزو یکی از آثار سینمای کلاسیک فرانسه محسوب می‌شود. مرگی که حرفش را می‌زدی»، کابوس سحرگاهی»، چمن»، قیافه نکبت من»، دژخیم می‌گرید»، تنگنا»، اغما»، نان حلال»، مرد خیابان»، قتل عمد»، دفتر حضور و غیاب» و آدم که نمی‌میرد» رمان‌هایی از فردریک دار هستند که پیش‌ از این در قالب پرونده بررسی آثار این نویسنده مهم ادبیات پلیسی فرانسه به آن‌ها پرداخته‌ایم.
آغوش شب» یکی از رمان‌های موفق و خوب دار است که مولفه عشق و درگیرشدن پلیس ماجرا در دایره آن، جذابیت بیشتری به آن داده است. دار داستان خود را در بستر مکانی سان‌فرانسیسکوی آمریکا و شخصیت‌هایی آمریکایی خلق کرده؛ همان‌طور که این‌کار را در رمان‌های دیگرش، درباره شخصیت‌ها و کشورهای دیگر هم انجام داده است. اما نسخه سینمایی اقتباش‌شده از آغوش شب» که در سال ۱۹۶۱ به‌کارگردانی ژاک گیمو با بازی روژه هانن ساخته شد، رنگ و بویی فرانسوی دارد و اماکن و شخصیت‌هایش فرانسوی شدند. به‌هرحال، طرح کلی قصه از همان صفحه سوم کتاب پیش روی مخاطب قرار می‌گیرد: سربازرسی باید روی پرونده مفقودشدن یک مرد تاجر و شک و تردیدی که روی همسر این مرد وجود دارد، کار کند. این طرح کلی را به‌علاوه اشاره به وضعیت کلی و شیوه کار سربازرس داستان می‌توان در جملات ابتدایی قصه، این‌چنین مشاهده کرد: ولی بالاخره بهتر است وقتی می‌رویم تا از خانمی متعلق به طبقه از مابهتران بپرسیم که آیا شوهرش را کشته است، دو نفر باشیم.»
فردریک دار در این‌رمانِ خود، از مولفه‌ای آشنا که در دیگر آثارش هم از آن زیاد بهره برده، استفاده می‌کند؛ عشق. اما پررنگی این‌مولفه و تاثیرگذاری‌اش بر شخصیت اصلی (پلیس قصه) و حوادث داستان، در فرازهایی آن را تبدیل به یک رمان عاشقانه می‌کند. چنین مولفه‌ای را می‌توان در خلق صحنه‌های عاشقانه و پرسوزوگذار داستان مشاهده کرد که در بخشی از این‌مطلب به آن خواهیم پرداخت.
* ۱- فضاسازی و لحن:
فضاسازی در رمان آغوش شب» از همان ابتدای کتاب و حتی پیش از شروع قصه، آغاز می‌شود؛ از همان ابتدا و پیش از شروع متن کتاب که بخشی از داستان مانند یک‌شعر به‌صورت سطور زیرهم، درج شده است: لحظه‌ای مبهم و پریده‌رنگ/ لحظه‌ای که در آن آدم‌ها به وحشتی نخستین/ که در وجودشان باقی مانده است/ پی می‌برند./لحظه‌ای که به آرامی/ آغوش شب گشوده می‌شود.» بنابراین بناست با داستانی روبرو شویم که در آن عنصر شب و آغوش بازش به روی گناهکاران و خاطیان اهمیت زیادی دارد. به طرح کلی قصه در سومین صفحه کتاب اشاره کردیم. در همین صفحه، فضاسازیِ درون داستان هم شروع می‌شود و مکان شکل‌گیری اتفاقات اصلی یعنی ویلای استیو هاف (مرد مفقود) این‌چنین توصیف می‌شود: این اولین تماس با ویلای هاف‌ها واقعا حیرت‌آور بود. ست‌گاهی عجیب.» شخصیت اصلی و کنشگر اصلی داستان هم که در نسخه سینمایی روژه هانن (بازیگر نقش سربازرس ناوارو در سریال ناوارو) نقشش را بازی می‌کند، این‌چنین از خلال دیالوگ‌ها معرفی می‌شود: من ویلکینز، سربازرس ارشد شعبه تحقیقات پلیس سیاتل هستم و .»
در زمینه فضاسازی، دار از همان الگویی که در رمان‌های دیگرش استفاده کرده، بهره می‌برد؛ جملاتی و توصیفاتی که هم مکان و هم حال‌وهوای شکل‌گیری اتفاقات را بیان می‌کنند. مثلا اولین مواجهه سربازرس با زنِ مظنون و سکوتی که در این بازپرسی به وجود می‌آید، با این‌جملات توصیف می‌شود: آنگاه سکوتی برقرار شد که به نظرم تحمل‌ناپذیرتر از صدای مصیبت‌بار ارگ آمد.» (صفحه ۱۵) چنین سکوتی را می‌توان دوباره در صفحه ۱۳۵ کتاب، در فرازی از گفتگوی سربازرس و زن مشاهده کرد: سکوتی سنگین و ج برقرار شده بود. هنوز پرنده‌ای بالای درخت کاجی سروصدا می‌کرد، ولی مثل چند ساعت پیش نبود و صدایش کمتر دلنشین بود.» همچنین در ابتدای داستان اشاره می‌شود که وقتی سربازرس و معاونش (برای اولین‌بار) وارد ویلا می‌شوند، صدای پخش موسیقی مذهبی از گرامافون می‌آید در حالی که زن صاحبخانه می‌گوید علاقه‌ای به این نوع موسیقی ندارد ولی آرامش می‌کند. همین فضای موسیقی مذهبی و کلیسایی در ابتدای داستان، القاکننده مفاهیمی چون گناه، قتل، توبه و اعتراف است. در صفحه ۳۶ هم سربازرس در روایت خود از داستان، از لفظ ویلای بزرگ و دلهره‌آور» برای منزل هاف استفاده می‌کند و می‌گوید زنِ مظنون در این مکان به زندگی نباتی خود ادامه می‌داد. این‌ویلا چندین مرتبه در طول داستان با توصیفات و عبارات تاثیرگذار و تامل‌برانگیز، پیش رویِ توجه مخاطب قرار می‌گیرد؛ مثلا جایی از صفحه ۶۵ که در آن آمده است: ویلای بزرگ با رنگ زرد زشتی از آسمان آتش‌گرفته مجزا بود، و نمی‌دانم به چه برج و باروی اسرارآمیز و منحوسی شباهت داشت.»
در پایان داستان، وقتی که سربازرس درگیر اشتباه و گناه شده، روح گناهکار مردِ مفقود و البته مقتول داستان، هم این‌چنین خود را به رخ می‌کشد: همان پرنده روزهای قبل، از فراز درخت کاج مجاور، شکوه آهنگینش را سر داد؛ و فریادش به گوشم، چون خنده تمسخرآمیز استیو هاف، از درون ظلماتش، طنین انداخت.» (صفحه ۱۵۴)
اما در زمینه لحن جاری در داستان، باید به یک نمونه آشنا و آزمون‌پس‌داده در آثار فردریک دار اشاره کنیم؛ اعتراف‌نامه. از میانه‌های رمان به بعد است که مخاطب، متوجه می‌شود لحن قصه‌گوی راوی، جای خود را به اعتراف داده است و گویی خواننده دارد اعترافات یک متهم یا مجرم را مطالعه می‌کند.این لحن اعتراف‌گونه و سخن‌گفتن برای هیئت‌منصفه را در رمان‌های دیگری از دار هم دیده‌ایم. راوی اول‌شخص آغوش شب» در فرازهایی از کتاب ازجمله صفحه ۱۳۴،‌ دیگران را مخاطب قرار می‌دهد: البته همه این‌ها ممکن است به نظرتان ابلهانه بیاید.» یا در این صورت، دلم به حالتان می‌سوزد.» یا در صفحه ۱۴۸ هم لحن یک مجرم مردد را دارد: احتمالا در ته ذهنم فکر کرده بودم که .» این‌رویکرد دوباره در صفحه ۱۵۱ خود را با صراحت نشان می‌دهد: صبر کنید! می‌خواهم بکوشم ضمیر خودم را ارزیابی کنم. نه، قصد کشتن نداشتم، ولی این احتمال را پیش‌بینی می‌کردم و به گونه‌ای عمل کرده بودم که اگر .»
در مجموع، مخاطبی که متن مکتوب آغوش شب» را بخواند، در پایان متوجه می‌شود مشغول مطالعه گزارش یا اعترافات یک سربازرس آلوده به عشق‌وگناه را خوانده که سربازرس آن‌ را برای دستیار و معاونش نوشته بوده است. آخرین جملات این گزارش اندوه‌بار و غمگین هم در صفحه ۱۵۵ این‌گونه‌اند: چراغ پایه‌دار همچنان نور زهرآگین و ملایمش را که تو می‌شناسی، پخش می‌کند. دخترک خدمتکار رفته است و شب آغوشش را به رویم باز می‌کند.»
* ۲- شخصیت اصلی _ سربازرس
شخصیت اصلی داستان، همان راوی اول شخص یا سربازرس است که پلیسی کاربلد و حرفه‌ای است اما بناست در داستان آغوش شب» مهم‌ترین تراژدی زندگی‌اش رقم بخورد و به‌واسطه اسارت به عشق یک زن متهم به قتل، پایش بلغزد. کارکشته‌بودن این پلیس را فردریک دار در جملات غیرمستقیم راوی داستانش (خود سربازرس) و البته در جملاتی مستقیم مانند این‌نمونه پیش روی مخاطب قرار می‌دهد: خوب می‌دانستم که او مرده است! این‌ها چیزهایی هستند که یک پلیس کارآزموده، از دور بو می‌کشد. و با کمال فروتنی باید عرض کنم که من یک پلیس کارآزموده‌ام.» (صفحه ۳۳) علم به مرگ مرد مفقود یکی از مولفه‌های حرفه‌ای بودن و شم کارآگاهی شخصیت سربازرس است. البته نویسنده در ساخت این‌شخصیت، برخی عادات را هم برایش تدارک دیده است؛ مثلا: به عادتی قدیمی، شروع به فوت کردن فنجان کردم. این عادت همیشگی آدم‌هایی است که صبح زود از خواب بلند بیدار می‌شوند. این را به دوریس گفتم و عذرخواهی کردم.» (صفحه ۶۹)
یکی دیگر از ویژگی‌های شخصیتی سربازرس داستانِ آغوش شب» که ممکن است از چشم مخاطب دور و مغفول بماند، مربوط به مقطعی از داستان است که زن مظنون به خانه سربازرس می‌آید و باب گفتگو بین‌شان باز می‌شود. این اتفاق در فصل چهارم می‌افتد و زن در ابتدای دیدار، به سربازرس می‌گوید قطعا از آمدنم خیلی تعجب کردید نه؟ و سربازرس پاسخ می‌دهد: من از خودم سوال نمی‌کنم.» (صفحه ۷۹ ) اما شخصیت فردی و درونی سربازرس، بیشتر از صفحه ۹۵ است که گشوده شده و پیش روی مخاطب قرار می‌گیرد؛ جایی که عشق و عاشقی او و زن مظنون (دوریس) شکل جدی به خود گرفته و مردِ عاشق، درونیاتش را بیرون می‌ریزد: دوریس، من سی و دوسال دارم. تا به این‌جا زن‌ها برام ضرورتی دل انگیز بودند. فقط به شغلم فکر می‌کردم، چون به نظرم می‌رسید که یک شغل در مقایسه با همسر، استحکام بیشتری داره و کمتر ناامیدکننده است. و حالا، یکهو، همه‌چی دود شده و رفته به هوا، چرا که دیروز، توی این اتاق تو رو دیدم.»
از جمله اعترافات سربازرس نزد زن مظنون، این است که انجام تحقیقاتش در این‌پرونده برای پیدا کردن راهی جهت اثبات بی‌گناهی زن بوده است. او که پلیسی حرفه‌ای است در نگاه اول، زن را نه به چشم متهم که به چشم مجرم می‌دیده و در اعترافات عاشقانه‌اش هم اشاره می‌کند که زن را مقصر می‌دانسته اما دنبال تبرئه‌اش بوده است. ویژگی واقع‌گرایانه و مثبت قلم فردریک دار که در این‌رمان و البته دیگر آثارش هم به چشم‌ می‌آید، ساخت شخصیتی مثل کاراکتر سربازرس با رویکرد وفاداری به عالم واقعیات و نه قهرمان‌سازی متداول از کارآگاه‌های داستانی است. یعنی سربازرس این‌داستان وقتی عاشق می‌شود، مانند انسان‌های معمولی، کور و خودخواه می‌شود. نمونه این خودخواهی را می‌توان ابتدای فصل ششم یعنی جایی که به دوریس می‌گوید من کوچک‌ترین اهمیتی به زندگی استیو (شوهر گمشده زن) نمی‌دم.» مشاهده کرد.
معمولی و واقعی‌بودن سربازرس داستان آغوش شب» تا جایی پیش می‌رود که به‌خاطر عشق‌اش به دوریس، مرتکب قتلی حساب‌شده می‌شود. اما نویسنده با قلمش در پی کندوکاو ذهن و انگیزه سربازرس از این قتل برآمده و لحن خوبی را در کلام راوی اول‌شخص‌اش قرار داده است. سربازرس که گلوله‌ها را شلیک کرده، آن‌لحظه را این‌گونه روایت می‌کند: صدای شلیک سه گلوله به گوشم رسید.» و ورود دار به فاز روانشناسی شخصیت در جملات بعدی به این‌ترتیب ادامه پیدا می‌کند: می‌خواهم راستش را به شما بگویم، راستش، تمام و کمال: من قصد کشتن او را نکرده بودم. این حرکت را، انگار در یک رویا، انجام دادم.» بنابراین با بررسی رویاهایی که پس از آشنایی‌اش با دوریس و شکل‌گیری عشق‌ در ذهن سربازرس شکل می‌گیرند، یعنی تکیه بر عنصر رویا می‌توان تحلیل روان‌شناسانه و جرم‌شناسانه‌ای از رفتار قهرمان داستان آغوش شب» ارائه داد. اما خلاصه و چکیده این رویا و انگیزه‌ قتل را می‌توان در جمله‌ای مشاهده کرد که سربازرس در آن اشاره می‌کند گلوله‌هایی که شلیک کرده، در حکم همان ۳ گلوله‌ای هستند که دوریس به سمت شوهرش شلیک کرده و به او نخورده‌اند. چون سربازرس بر این‌باور است که دارد همسر مفقود و بزهکار زنِ مورد علاقه‌اش یعنی دوریس را می‌کشد: در ضمن، این‌گلوله‌ها را، در حقیقت، دوریس شلیک کرده بود. او این را خواسته بود.» راوی اول‌شخص داستان رفتارش و چگونگی قتلی را که مرتکب شده، این‌گونه توصیف می‌کند: بی‌عجله، مثل مردی که وظیفه‌اش را انجام داده و تمامی شب را پیش رو دارد.» (صفحه ۱۵۰) [در پرانتز این‌توضیح را برای مخاطبانی که کتاب را نخوانده‌اند اضافه کنیم که زن همسرش را با شلیک 3 گلوله کشته اما در روایتی که دارد می‌گوید این اتفاق وسط دریا افتاد و مرد درون آب سقوط کرد. سربازرس هم با مثبت‌اندیشی خود فکر می‌کند همسر زن مورد اصابت گلوله‌ها قرار نگرفته و موفق به فرار شده و حالا در کاناداست. او با تعقیب موارد مشکوک، مردی مرموز را در بندری خارج از آمریکا پیدا و با شلیک 3 گلوله می‌کشد. اما این‌مرد خلاف تصورات سربازرس، شوهر گمشده زن نیست.]
پیش از پرداختن به شخصیت معاون سربازرس، باید به این‌نکته نیز اشاره کنیم که شخصیت دوریس هاف یعنی زنِ اصلی قصه هم در این‌داستان مهم و تاثیرگذار است. او زنی فتانه و عشوه‌گر نیست که شخصیت‌اش بار منفی داشته باشد. در حالی که معشوقه شوهرش کاملا در قطب متضاد و جایگاه مقابل او قرار دارد. حتی در نسخه سینمایی فیلم هم از بازیگر و چهره‌پردازی نسبتا معمولی و معصوم استفاده شده تا ظاهر و بیرون شخصیت دوریس، یک زن شهرآشوب نباشد. اما همین زن سالم و مثبت است که قتل را مرتکب شده و این‌هم از ویژگی‌های قلم فردریک دار است که یک بخش‌اش به مکر ن و بخش دیگرش مربوط به غافلگیری مخاطب می‌شود.
* ۳- شخصیت معاون سربازرس
شخصیت منفور والتر کییِس، دستیار و معاون سربازرس هم در طول داستان‌ آغوش شب» جایگاه مهمی دارد و اتفاقاتی را رقم می‌زند. این‌شخصیت که مورد تنفر سربازرس و سربازرس هم به‌طور متقابل مورد تنفر اوست، از همان ابتدای داستان، در قالب یک شخصیت غیردوست‌داشتنی (با وجود پلیس بودنش) تصویر می‌شود و به‌طور موازی با سربازرس، در داستان جلو می‌آید. هر توصیفی که در داستان آغوش شب» درباره والتر کییس وجود دارد، از ابتدا تا انتها منفی است. در همان جملات و صفحات ابتدایی، طریقه لباس‌پوشیدن شه و کثیف این مرد در کنار چنین جملاتی ارائه می‌شود: والتر دفترچه نفرت‌انگیزش را در جیب گذاشت و به نوبه خود کنار رفت.» سربازرس هم در فرازهایی با مخاطب اعتراف‌نامه‌اش درد دل می‌کند و چنین جملاتی دارد: از دخالت همکارم راضی نبودم. درست وقتی داشت از تنش گفت‌وگو کاسته می‌شد، مثل سرکه عمل می‌کرد.»
حتی در فرازهایی که صحبت از انجام وظیفه و تعهد کاری است، سربازرس در مقام راوی اول شخص، والتر کییس را این‌چنین توصیف می‌کند: بدجنس حواسش در کار جمع بود. آه و ناله تاثیری بر او نمی‌گذاشت.» یا معمولا کنجکاوی‌اش نتیجه حیرت‌انگیزی دارد. می‌رود، برمی‌گردد، هوای اتاق‌ها را بو می‌کشد و همیشه در برابر چیزی جزئی و غیرمعمول میخکوب می‌شود. با این حال، در این مورد، به هیچ دردی نخورد.» و یا در صفحه ۱۱۴: وجدان کاری، بیشتر از هر چیز دیگری برایش اهمیت داشت. او فقط به خاطر حرفه و شغلش زندگی می‌کرد.»
بخشی از داستان آغوش شب» از ارتباط سربازرس و همین معاونش ساخته می‌شود و همیشه نگرانی حضور این شخص در ذهن راوی قصه وجود دارد: دلم می‌خواست گردنش را بشکنم. این آدم خیلی به دردم می‌خورد، ولی همیشه مثل یک معده‌درد او را با خودم همراه می‌بردم.‌» (صفحه ۲۸) به‌این‌ترتیب فردریک دار از تقابل این دو گونه پلیس، شخصیت‌پردازی و ساخت اتفاقات را پرورده‌تر کرده است. هر دو این‌شخصیت‌ها، پلیس هستند اما در دو نقطه مقابل یکدیگر قرار دارند؛ و جایی در فرازی از داستان، سربازرس، کییس را موش صحرایی پیر و نگاهش را نگاهی دلمه‌بسته می‌خواند. والتر کییس از دید سربازرس ویلکینز، یک خرمگس مزاحم است که حضورش مانع از ابراز عشق به زن مظنون و همچنین تلاش و تعهد کاری‌اش در پایان ماجرا باعث اثبات گناهکار بودن زن و دستگیری‌اش می‌شود. ویلکینز، شخصیت کییس را یک مارمولک زیرک می‌داند و جایی از داستان که مشغول بیان ترس‌هایش از این‌شخصیت است، می‌گوید: این آدم آن‌چه را که در فکر داشتم، چون برگی از یک کتاب، می‌خواند.» از این‌نظر، می‌توان کییس را نماینده پلیس‌های خشک قدیمی و ویلکینز را آینه‌دار پلیس‌های منطعف مدرن دانست.
در صفحه ۸۵ با ورود از پیش تعیین‌نشده کییس به خانه سربازرس و دیدن دوریس در آن مکان، تزریق هیجان به داستان انجام می‌شود. توصیف راوی هم از شرایط و شخص معاونش چنین است: عجب آدم بیشرفی! بیش‌تر از هر کس دیگری در دنیا، از من متنفر بود! او بلافاصله از احساسی که به دوریس داشتم بو برده بود.» این‌هیجان، خود را در سطور پایانی صفحه مذکور نشان می‌دهد؛ جایی که سربازرس تحلیل و نگرانی خود را از افکار همکارش بین می‌کند: حالا به گونه‌ای نامحسوس، از یک افسر پلیس مبدل به نوعی مظنون می‌شدم، و به هر حال، خصوصیات روانی چنین شخصی را پیدا می‌کردم.»
در مجموع، سربازرس ویلکینز، نماینده پلیس‌های وظیفه‌شناسی است که در صورت پیش آمدن موقعیت، عشق را شناخته و برای رسیدن به آن دست و پا می‌زنند اما والتر کییس،‌ آینه‌دار پلیس‌های وظیفه‌شناسی است که رویکردی کارمندی دارند و چیزی جز انجام شغل‌شان نمی‌فهمند.

یکی از پوسترهای فیلم سینمایی آغوش شب
* ۴- عنصر عشق
همان‌طور که اشاره شد، عشق هم یکی از مولفه‌های مهم و تاثیرگذار در ساخت داستان آغوش شب» است. اما آن‌چه کار فردریک دار را در این‌رمان بااهمیت می‌کند، ظرافتی است که در شکل‌گیری عشق و افتادن سربازرس به دام زنِ داستان به کار گرفته است. سربازرس در مقام راوی اول‌شخص داستان، در پایان فصل اول قصه، در حالی که به زن می‌گوید واقعا فکر می‌کند او شوهر خود را به قتل رسانده، از لفظ زن آشوبگر» در تقابل با مردی آشوب‌زده» (خودش) استفاده می‌کند. به‌این‌ترتیب شمای کلی داستان جنایی و عاشقانه آغوش شب» در جمله پایانی فصل اول به این‌ترتیب ارائه می‌شود: بالاخره، وقتی آدم شوهرش را می‌کشد، باید پیامدهای آن را تحمل کند، هرچند هم که زنی آشوبگر باشد. و هرچند که بازرس مسئول پرونده هم مردی آشوب‌زده باشد!»
فصل‌های دوم به بعد، بستر شکل‌گیری عشقی زیرپوستی هستند تا جایی که تبدیل به عشقی صریح و علنی می‌شود. راوی داستان،‌ همچنین در ابتدا مرتب این مطلب را تلقین می‌کند که زن مورد نظر، شوهرش را کشته است. القای مشخص عشق و علاقه‌اش به زن هم از صفحه ۳۷ به بعد (یعنی صفحه سوم فصل دوم) شروع می‌شود: وقتی با رفتاری آرام وارد دفترم شد، حس کردم تا چه اندازه مشتاق دیدارش بودم.» از این‌جا به بعدِ داستان، سربازرس مرتب شخصیت زن را تحسین می‌کند و جملات مثبتی درباره‌اش می‌گوید: مثلا آرایشش به اندکی رژ لب بنفش خلاصه می‌شد. واقعا زن تاثیرگذاری بود.» یا مثلا مخاطب، دو صفحه بعد با چنین جمله‌ای روبرو می‌شود: نگاهش سرتاسر وجودم را گرفت.» وقتی مخاطب، با به‌پایان‌رساندن کتاب متوجه می‌شود قصه‌ای که خوانده، در واقع اعترافات سربازرس برای معاون منفورش بوده، روالی که در روایت در نظر گرفته شده، به نظرش منطقی می‌آید. در یک تحلیل شخصیتی هم در صفحه ۸۴ یعنی زمانی‌که عشق میان دو شخصیت علنی شده، سربازرس می‌گوید: به نظرم یکی از موجبات اصلی افسونش، همین ظرافت ناشی از نداشتن طنازی بود.»
شخصیت سربازرس برای رسیدن به عشق و تصویر دائم از زن موردعلاقه‌اش، بین دو شخصیت از دوریس گیر افتاده است که این شک بلاتکلیفی در فرازهایی قوی و در مقاطعی ضعیف می‌شود و عشق به جایش قدرت‌نمایی می‌کند. یکی از فرازهای بلاتکلیفی شخصیت سربازرس را می‌توان در صفحه ۴۲ رمان مشاهده کرد: لحظه‌ای، پشت چهره این زن شیک‌پوش، زن اسرارآمیز ویلا را دیدم.» یک‌نکته دیگر در کاری که فردریک دار با عنصر عشق در این‌رمان کرده، این است که عشق و شوریدگی بی‌غرض را در تقابل با هوس و شیطنت قرار داده است. به‌این‌ترتیب مقابل دوریس هاف که زنی رنج‌دیده و برخاسته از طبقات فرودست جامعه است، دختری خام و سبک‌سر به‌نام دوروتی فلوگر قرار دارد که معشوقه استیو هاف است. شخصیت سربازرس هم به‌طور مدام از دوروتی فلوگر عصبانی است و طریقه رفتار و حرف‌زدن سبک‌سرانه‌اش، او را به خشم می‌آورد. علت عصبانیت سربازرس از این دختر، این است که هم ناپاک است هم ابله. در مجموع، شخصیتی مثل دوروتی فلوگر با وجود طنازی و عشوه‌گری اصلا برای قهرمان داستان یعنی سربازرس، در جایگاه زنی مثل دوریس نیست که عاری از طنازی است.
تا پایان صفحه ۷۵ کتاب یعنی پایان فصل سوم، دو لحظه مهم و در واقع دو کد عاشقانه درباره عشق سربازرس به دوریس وجود دارد: یکی لحظه‌ای که مشت زن را در دست می‌گیرد و دیگری زمانی که دست تکیه‌داده و آویزان زن از صندلی را به دست می‌گیرد. دار در این‌دو لحظه، با جملات خلاصه، لحظاتی کوتاه و قابل تامل خلق کرده که جا را برای حدس و پیش‌بینی مخاطب داستان باز می‌گذارند. به‌هرحال، داستان سربازرسی که تا پیش از آشنایی با دوریس هاف، عشق را تجربه نکرده، از شروع فصل چهارم و با ورود زن به آپارتمانش، حال و هوای کارآگاه‌های خصوصی مثل فیلیپ مارلو و سم اسپید را پیدا می‌کند. علت استنشاق چنین حال و هوایی، ورود زیاد به زندگی خصوصی کارآگاه داستان است. این‌هم ابتکار دیگر فردریک دار است که تلفیقی از کارآگاه‌های قهرمان و نفوذناپذیر کلاسیک، و کارآگاه‌های آسیب‌پذیری چون مارلو و اسپید را در داستانش ارائه کرده است. به‌هرحال تولد عشق در سربازرس، باعث شکل‌گیری حالتی متضاد و دوگانه در او می‌شود که فردریک دار به مدد کلمات و جملات، این‌گونه توصیفش کرده است: نشاط فراوان و آشفتگی زیادی در وجودم حس می‌کردم. درست نمی‌دانستم کجا هستم. یقین داشتم در حال فروافتادن در چاهی بی‌انتها هستم.» (صفحه ۹۴) شوریدگی و شیدایی سربازرس تا جایی پیش می‌رود که در مقطعی از داستان، گویی دارد مرد مفقود را درک می‌کند و حسی مشابه او پیدا می‌کند؛ حس تمایل به رفتن به جایی دیگر. سربازرس حاضر است دیگر پلیس نباشد و با دوریس به جایی دیگر برود تا زندگی دیگری بسازد؛ اما خب چنین تصمیمی از ابتدا محکوم به شکست است چون شخصیت اصلی داستان آغوش شب» در حال بازی در یک تراژدی است و به قول خودش دارد در یک چاه بی‌انتها فرو می‌افتد: من هم وسوسه رفتن پیدا کرده بودم. دلم می‌خواست دستش را بگیرم و با او به دوردست سفر کنم. هرگز نمی‌توانستم او را رها کنم.» این‌که راوی از لفظ من، هم» استفاده کرده، یعنی خود را با کسی در ناخودآگاهش مقایسه کرده و خود را به آن فرد شبیه می‌داند. آن فرد هم کسی جز مرد مفقود، یعنی غایب داستان؛ مردی که پیش‌تر شوهر و صاحب دوریس بوده، نیست.
رویکرد سربازرس و کنش‌گری‌اش در داستان آغوش شب» به‌دلیل تضاد و دوگانگی درون و بیرون رفتارش در ابتدا و میانه داستان، جذابیت دارد. یعنی همان‌طور که در ابتدا مرتب بر قاتل‌بودن دوریس پافشاری دارد، پس از آمدن عشق، مرتب در آتش سوزان محبت می‌دمد و شعله‌ورترش می‌کند. بد نیست به برخی جملات ریز و هوشمندانه فردریک دار هم که موید شیمی و تفاوت زن و مرد برای شکل‌گیری عشق هستند، اشاره‌ای داشته باشیم: او دستش را دراز کرد، آن را در میان دستان زمختم که خیلی دهان‌ها را خرد و خاکشیر کرده بود، فشردم. در این فشار ساده،‌ حرارت وجودمان درهم آمیخت.» (صفحه ۱۲۴)
* ۵- عنصر شب
شب، در رمان آغوش شب» فقط عاملی برای نشان‌دادن زمان و القای فضا و حال‌وهوا نیست. این عنصر به‌نوعی کنش‌گر و بستری برای شکل‌گیری تراژدی داستان این‌کتاب است. شب تمام خانه و باغ را فرا گرفته بود. یک پرنده شب، از بالای دخت کاج، نغمه غم‌انگیزی سر داد.» (صفحه ۱۲۷) و با نگاهی به چند صفحه پیش‌تر، در صفحه ۱۲۴ همین روند درباره شب خود را با فضاسازی حال و هوای غروب در کنار ویلای مرموز، خود را نشان می‌دهد؛ جایی که زن روی پله‌های جلوی خانه نشسته و سربازرس به او ملحق می‌شود: مرگِ روز متاثرمان می‌کرد.» اما شب، علاوه بر داشتن ظاهر ترسناک و مرگ‌آورش، می‌تواند خنک و مهربان هم باشد؛ وقتی که سربازرس و زن متهم عشق‌شان را ابراز و اتفاقات تلخ را فراموش می‌کنند. این‌دو پس از غروبی مشوش و مضطربانه که کنار پله‌های مقابل ویلا داشته‌اند، وارد ساختمان می‌شوند: وارد ساختمان شدیم. شب مثل آب چشمه، خنک شده بود. حالا دیگر تشویشی نداشتم.»
جایی از داستان هم در صفحه ۱۴۹ هست که سربازرس در تدارک است تا مردی را که فکر می‌کند استیو هاف (مرد مفقود) است، به قتل برساند. شبی که سربازرس قصد انجام نقشه شوم خود را دارد، شب در جایگاه قرار دارد که باعث شده نامش روی پیشانی این‌کتاب قرار بگیرد؛ یعنی عامل یا امکانی که به روی گناهکاران آغوش باز می‌کند: تاریکی، در کوچه‌های ج، از اسکله بیشتر بود. می‌دانید؟ وقت و ساعت عجیبی بود. زمان دلهره، زمان ترس. ساعتی که شب به رویتان آغوش می‌گشاید.»
* ۶- حرف‌های فردریک دار درباره زندگی
طبق رویکردی که از دیگر آثار دار سراغ داریم، او برخی از حرف‌های ناشی از تجربیات زیسته‌اش را در قالب سخنان شخصیت‌های داستانش بیان می‌کند. این‌جملات در واقع نشان‌دهنده زاویه دید این‌نویسنده درباره زندگی، حوادث و جزئیاتش هستند.
شخصیت سربازرس در فرازی از داستان که مشغول تحقیق درباره زندگی استیو هاف است، معشوقه او را مورد بازجویی قرار می‌دهد. او در بخشی از این بازجویی چند جمله جالب دارد که تصویر درستی از مردان تنوع‌طلب ارائه می‌کند: مردها بچه‌هایی بزرگ و بی‌تصمیم‌اند. دلشون می‌خواد چیز تازه‌ای بسازن بی‌ اون‌که تصمیم به خراب‌کردن بنای قدیمی بگیرن.» به‌نظر می‌رسد این‌تصویر، توصیف خوب و منصفانه‌ای از دید یک مرد درباره مردان دیگر باشد. چون در صفحه ۵۸ داستان هم شخصیت راوی (سربازرس) استیو هاف را مردی می‌خواند که بین زنی ناامید (دوریس) و یک معشوقه مستبد گیر کرده بوده است.
دار که در کتاب آغوش شب» محل وقوع اتفاقات داستانش را، آمریکا و سان‌فرانسیسکو قرار داده، نظرات خود را درباره این کشور و شیوه سرمایه‌داری‌اش هم بیان کرده است. در جایی از داستان که مربوط به گفتگوهای نزدیک سربازرس و دوریس است، زن درباره برداشتن پول‌های همسر مفقودش (استیو هاف) از قایق می‌گوید: هنوز دارم از خودم می‌پرسم که اصلا چرا اون‌ها رو از توی قایق برداشتم. احتمالا چون ما در جامعه‌ای وابسته به پول زندگی می‌کنیم و مبلغ متنابهی پول می‌تونه برامون دلگرم‌کننده باشه. آره، همینه. این جعبه پر از اسکناس برام مثل وجود کسی بود و به این دلیل قبل از برگردوندن قایق به وسط آب، اون رو با خودم برداشتم.» و این تصویری است که نویسنده آغوش شب» از جامعه پول‌زده آمریکا در دهه‌های پایانی قرن بیستم ارائه می‌کند.
* ۷ - یک داستان فردریک دار»ی
مولفه‌هایی که نشان‌دهنده این هستند که آغوش شب» مخلوق فردریک دار است، خود را از صفحه ۸۲ داستان نشان می‌دهند. تا این‌مقطع و صفحه از کتاب، مشغول خواندن یک رمان پلیسی هستیم اما از این‌صفحه، امضا و ویژگی‌های قلم دار خود را نشان می‌دهند. ورود به فاز عاشقانه و شکست حصار نامرئی ملاحظه و مراعات بین دو شخصیت لئونارد (سربازرس) و دوریس از همین‌جا شکل می‌گیرد. اسم کوچک سربازرس از این‌جای داستان است که افشا می‌شود و چنین جملاتی مشخصا اسم و امضای فردریک دار یا همان سن‌آنتونیو را با خود دارند:
دوریس؟ بله، لئونارد؟ چی می خواد سرمون بیاد؟ حرکت خسته و بی‌نهایت تسلیم و رضایی که نشان داد، بی‌اندازه نگرانم کرد. فکر کردم سنگ سنگینی را روی سینه‌ام گذاشته‌اند. "دوریس، این وحشتناکه. من دوستت دارم." "من‌هم همین‌طور."»
همین‌وحشتناک‌بودن عشق هم از جمله مولفه‌های داستان‌های دار است که نمونه‌های مشابهی در داستان‌های پی‌یر بوالو و توماس نارسژاک هم دارند و شاید بتوان علت چنین تشابهی را همزمانی تقریبی سال‌های فعالیت این‌نویسندگان دانست. اما به‌هرحال اتحادی که بین سربازرس و دوریس شکل می‌گیرد و سپس در انتهای داستان شکسته می‌شود، یکی از علائم صریح و مشخص فردریک‌داری بودن داستان آغوش شب» است. این‌نویسنده برای بار دوم در صفحه ۹۸ است که ویژگی قلمش را نشان می‌دهد؛ جایی که دوریس می‌گوید: لئونارد، من استیو رو کشتم.» و این‌یعنی رسیدن به نتیجه‌ای که سربازرس از ابتدا با حدس و شم پلیسی‌اش به آن رسیده بود ولی در صدد خاموش‌کردن صدای آن در درون ذهنش بود. از همین‌مقطع داستان، سربازرس دیگر نه در درون، که در عالم بیرون به‌دنبال راهی برای تبرئه زن مورد علاقه‌اش می‌گردد. چرخش دیگر مسیر داستان و انداختن شبهه این‌که دوریس به قصد نجات خود، سربازرس را اسیر دام عشق‌اش کرده، از دیگر مولفه‌های قلم فردریک دار است؛ یعنی ۳ صفحه بعد و جایی که سربازرس با سوءظن، به زن می‌گوید: ای زن بوالهوس! منو به دام انداختی که نجاتت بدم، آره؟ دِ بگو، نانجیب!‌ اینه. برام نقش بازی کردی تا .»
شیوه معمول غافلگیری‌های دار، باز هم در تغییر مسیر قصه خود را نشان می‌دهد. متن رمان در صفحه ۱۵۵ تمام می‌شود و در صفحه ۱۵۲ جسد هاف پیدا می‌شود. سربازرس هم می‌فهمد که دوریس، داستانِ قایق و شلیک ۳ گلوله را با دروغ ساخته و پرداخته است. البته در عشقش به سربازرس صادق بوده و این‌مساله دروغ نبوده است. به‌هرحال پایان تلخ ماجرای عشق سربازرس و دوریس با دو نگاه همراه است؛ دو نوع نگاه از سوی دوریس: اولین نگاه، نگاه بی‌تفاوتی که هنگام دستگیری و خروجش از ویلا دارد؛ طوری که گویی سربازرس را نمی‌شناسد و نگاه دوم، در آخرین لحظه‌ای که سوار ماشین شده و دارد از منطقه خارج می‌شود تا به بازداشتگاه منتقل شود؛ فردریک دار، شیطنت و زهر خود را دوباره در توصیف همین نگاه می‌ریزد: در لحظه‌ای که اتومبیل به راه می‌افتاد،‌ نگاهش را به من دوخت. نگاهی پر عمق و زلال، مملو از عشق و تمام درد دنیا» و باید به این‌مساله اشاره کنیم که رمان‌ها و داستان‌های فردریک دار از این نگاه‌ها و لحظات، زیاد دارند.
لینک مطلب در مهر: https://www.mehrnews.com/news/4755529


رمان بیست زخم کاری» اثر محمود حسینی‌زاد با موضوع پدرخوانده‌های قدرت و ثروت کشور و بستری از مفهوم جنایت و مکافات نوشته شده که ادای دینی هم به تراژدی مکبث» شکسپیر محسوب می‌شود.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: این روزها که بازار دادگاه‌های رسیدگی به مفاسد اقتصادی گرم است، بد نیست نگاهی به یکی از آثار داستانی ادبیات کشور داشته باشیم که مرتبط با این‌موضوع است و تاحدودی با هدف پرداخت به این‌گونه معضلات ی اجتماعی نوشته شده است. رمان بیست زخم کاری» نوشته محمود حسینی‌زاد ابتدای سال ۹۶ منتشر شد و در حال حاضر با نسخه‌های چاپ سومش در بازار نشر حضور دارد.
حسینی‌زاد به جز ترجمه‌هایی که از زبان آلمانی دارد، نگارش کتاب‌های داستانی این برف کی آمده؟»، آسمان کیپ ابر» و سرش را گذاشت روی ف سرد» را هم در کارنامه دارد و بیست زخم کاری» متاخرترین اثر داستانی او در حوزه تالیف است.
* ۱- مقدمه
این‌رمان با زمینه و تم شکسپیروارش درباره مهره‌های ثروت و قدرت در کشور نوشته شده و موضع نویسنده در نگارش آن، کاملا صریح و بی‌تعارف است. مولف این‌مطلب نیز در گپ و گفت‌هایی که پیش‌تر درباره آثار دیگر با حسینی‌زاد داشته، با این گفته وی روبرو شده که رمان را با صراحت و در حجم کمی نوشته تا از زیاده‌گویی و اطناب جلوگیری کرده باشد. به‌عبارت دیگر، حسینی‌زاد در کتاب بیست زخم کاری» حرف خود را در حجم کوتاه ۱۲۷ صفحه، به‌صورت مختصر و مفید بیان کرده است.
طرح کلی قصه درباره ساختار قدرت و ثروت در یک سازمان تجاری خصوصی است که توسط یک پیرمرد به‌نام ریزآبادی اداره می‌شود؛ کاراکتری که شاید باید او را معادل دُن کورلئونه دانست. شخصیت اصلی داستان یکی از مدیران و زیردستان ریزآبادی به‌نام مالکی است که با کشتن پیرمرد و از سر راه برداشتن دیگر مدیران و نزدیکان او، دایره قدرت و نفوذ خود را بیشتر می‌کند. داستان بیست زخم کاری» به تعبیر حسینی‌زاد، قصه امروز برخی سازمان‌های تجاری قدرتمند در کشور است که خیلی چیزها را در اختیار خود دارند. اما نکته مهم و بارز درباره این‌کتاب، ارجاع بینامتنی بزرگ‌اش به نمایشنامه مکبث» اثر ویلیام شکسپیر است. حسینی‌زاد که از علاقه‌مندان شکسپیر و به‌ویژه مکبث» است، به‌نوعی با این‌رمان نسبت به اثر مذکور، ادای دین کرده است. منتهی این ادای دین از مسیر بیان حرف‌ها و هدف اصلی‌اش از نوشتن کتاب انجام شده است.
حرف اصلی و مورد نظر حسینی‌زاد در کتاب مورد اشاره که با استفاده از ارجاعات مختلف به داستان مکبث بیان شده، این است که جنایت، و مکافات‌هایش را حد و مرزی نیست و وقتی که شروع کردید، باید تا انتهای خط را مثل مکبث پیش بروید. در همین‌زمینه جملات و دیالوگ‌های زیادی از نمایشنامه مکبث هستند که هنگام مطالعه کتاب، به یادشان می‌افتیم اما حسینی‌زاد، خود پیش از شروع متن داستان، این‌جمله از نمایشنامه مذکور را به نقل از شخصیت مکبث، آورده است: هنوز این‌جا بوی خون می‌دهد. همه عطرهای عربستان هم به این دست کوچک بوی دیگری نخواهند داد.» که معنای ساده‌اش این است که دستی که به خون آلوده شد، دیگر هرگز پاک نمی‌شود.
داستان بیست زخم کاری» با لحن بعضا گزنده و صریحی که دارد، قصه آدم‌هایی است که شاید نمونه‌های زیادِ متکثری از آن‌ها را در راس سازمان‌ها یا مناصب تاثیرگذار مدیریتی کشور دیده باشیم. آدم‌هایی که خود و خانواده‌هایشان، ظاهری موجه دارند اما تعطیلات و خوش‌گذرانی‌هایشان مربوط به دبی، میلان یا کشورهای اروپایی و آمریکاست. انسان‌هایی که همچنین حامل چنین تناقضی هستند که آنتن تلویزیون خانه‌هایشان شبکه‌های ماهواره‌ای را می‌گیرد اما چادرشان لای در ماشین چندمیلیاردی گیر می‌کند: از لای درِ چند اتومبیل، گوشه چادرهایی بیرون زده بود.» (صفحه ۳۴)
عنصر مکان، یکی از عناصر مهم داستان بیست زخم کاری» است که سعی شده در جهت هویت‌بخشی مستقل به اثر، از آن بهره‌برداری شود. به این‌ترتیب داستان این‌رمان در تهران، کلاردشت، کیش، اوکراین و جاده‌های شمالی کشور جریان دارد و هنگام حضور شخصیت‌ اصلی یعنی مالکی در تهران، هم چشم‌اندازهای شمیران و دماوند، مرتب پیش روی مخاطب گذاشته می‌شوند؛ مثلا: دماوند، انتهای سمت راست پنجره عریض و طویل،‌ زیر برف سنگینی بود. سمت چپ دماوند، کوه‌های شمیران با نوک‌های برفی و پایین‌تر، برج‌ها و اتوبان‌های زیر غبار. همه زیر آسمانی که آبی‌اش سرد بود و آفتابش سرد.» نویسنده درباره مکان رخ دادن اتفاقات، تعلیقی به کار نگرفته اما تا صفحه چهارم کتاب که مالکی وارد جاده کلاردشت به مرزن‌آباد می‌شود، صحبتی از مکان نشده و تازه از صفحه چهارم به بعد است که مخاطب با آن روبرو می‌شود.
نویسنده کتاب، همان‌طور که با آوردن جملاتی در داستان، دنبال تزریق روح شک و تردید است، در فرازهای دیگر ابایی از لو دادن عامل جنایت ندارد. علت این‌امر را می‌توان قصد و هدف حسینی‌زاد برای زدن حرفش در زمان و حجم کوتاه دانست. یعنی چون در پی بیان حرف مورد نظر با این‌ویژگی‌ها بوده _‌زمان و حجم کوتاه _ طفره نرفته و تعلیق چندانی درمورد قاتل و عامل جنایت ایجاد نکرده است. در طول داستان، دو نکته نسبتا مبهم هم وجود دارد که نویسنده پاسخ قانع‌کننده‌ای برای آن‌ها ارائه نکرده است. نکته اول، گره‌ای است در صفحه ۱۱۰ به داستان اضافه می‌شود و درباره شخصیت ایشون» یا در واقع یک رئیس بزرگ است که بنا نیست چیز بیشتری از او گفته شود. نکته دوم هم در صفحه ۱۱۸ است که اشاره‌ای کوتاه و گذرا به احتمال انحراف اخلاقی شخصیت‌های مظفری و اخوان و همجنس‌خواه بودن آن‌هاست که توضیح و تشریحی درباره‌اش وجود ندارد و شاید باید علت آن را در عامل ممیزی جستجو کنیم.
در ادامه این‌مطلب، رمان بیست‌ زخم کاری» را در دو ساحت ساختار و محتوا مورد بررسی قرار می‌دهیم.

محمود حسینی‌زاد
* ۲- فرم و ساختار
ویژگی‌های ساختاری رمان بیست زخم کاری» را می‌توان در لحن و زبان»، اشارات و کنایه‌ها»، فضاسازی» و ساختن لحظه» خلاصه کرد.
 ۲-۱ لحن و زبان
حسینی‌زاد در نوشتن رمان بیست زخم کاری» از چند زبان استفاده کرده است؛ یک زبان شاعرانه و شکسپیری که استعاره‌های مختلفی در آن به کار رفته و بیشتر به کار توصیف مالیخولیا و توهمات شخصیت‌ها آمده است. دیگرْ زبانی معمولی و نزدیک به معیار که البته در فرازهایی، چندان هم صریح و شفاف نیست و زبان سوم هم زبان فیلمنامه‌ای است که در فرازهای کمی از کتاب، برای تشریح موقعیت و میزانسن قرارگیری شخصیت‌ها در صحنه رویداد تعبیه شده است. حسینی‌زاد در نوع روایت معمولی و غیرشاعرانه هم از دو لحن استفاده کرده که در یکی نام شخصیت‌های مالکی و همسرش سمیرا را ذکر می‌کند و در نوع دیگر، از آن‌ها در حکم دو شخصیت غریبه و دور، با عبارات مرد» و زن» یاد می‌کند. درباره لحن و زبان فیلمنامه‌ای رمان هم می‌توان از صفحه ۲۳، نمونه بارزی آورد که در آن، موقعیت شخصیت‌های حاضر در یک اتاق، به‌صورت سطور کوتاه، با رعایت اختصار و کوتاهی جملات زیرِ هم آورده شده‌اند: ناصر روی صندلی کنار میز پدر. میرلوحی و مظفری نزدیک در. اخوان زیر صفحه تلویزیون. نجفی روی کاناپه کنار پنجره. مالکی زیر نقشه ایستاده بود.»
 ۲-۲ اشارات و کنایه‌ها
حسینی‌زاد در روایت قصه‌اش، اشاره‌ و کنایه‌هایی دارد که جهت‌گیری انتقاد و تندی‌اش را نسبت به جریان نوکیسه و پولداران قدرتمند، به خوبی نشان می‌دهند. یکی از نمونه‌های این‌رویکرد را می‌توان در صفحات ابتدایی داستان، جایی که ریزآبادی (پیرمرد پولدار) هنوز کشته نشده و امپراتوری‌اش تقسیم نشده مشاهده کرد که نشان‌دهنده قلمرو تاثیرگذاری این‌شخصیت است: ریزآبادی انگشتش را روی تایلند گذاشت، کشید تا روی کیش،‌ که در باز شد.» یا در جایی دیگر از صفحات ابتدایی کتاب که شخصیت‌ها در حال معرفی‌شدن به مخاطب هستند، شخصیت نجفی یکی از مدیران زیردست ریزآبادی، جمله‌ای دارد که نشان‌دهنده نظر حسینی‌زاد درباره نوکیسه‌ها و همان پولداران قدرتمند است: نجفی گفت فکر کن اگه حاج‌عمو زیر پروبال‌مون رو نگرفته بود حالا باید چه می‌کردیم! باز تو درس خوندی،‌ من که خدا عالمه الان کجا بودم!‌ و بلند خندید.»
ریاکاری و استفاده از مظاهر دین‌داریِ متظاهرانه از دیگر مولفه‌هایی است که می‌توان در اشاره‌ها و کنایه‌های حسینی‌زاد در بیست زخم کاری» مشاهده کرد؛ مثلا: بیا پسرعمو انگار روزه‌ای. نان خامه‌ای را داد دست مالکی و رویش را بوسید. بوی گلاب بینی مالکی را پر کرد و مالکی عُقش را فرو داد.» همین مساله را می‌توان در فرازهایی دیگری از رمان هم مشاهده کرد. به‌عنوان مثال: مظفری گفت حوصله می‌خواد. آدم بکوبه بیاد این‌جا، یه معامله بکنه هُلو، توی یه مملکت باشه پر از هُلو، اون‌وقت بره خونه حاج فرشته قورمه‌سبزی بخوره و به دروغ‌هاش گوش بده که دهه فجر این کار رو کردم، عاشورا اون کارو .» در فرازی هم مالکی برای دادن سفارش یک قتل به مردی در باشگاه سوارکاری مراجعه می‌کند، شخصیتی که سفارش قتل را می‌گیرد و بناست انجامش دهد، چنین ظاهر و رفتاری دارد: باز ریشش را با پشت دست خاراند و دستش را محکم پس کشید تا دو سه موی گیرکرده زیر نگین انگشترهای عقیق و فیروزه‌اش رها شوند. مالکی مورمورش شد.»
اشاره‌های غیرمستقیم و استعاری حسینی‌زاد هم درباره پولداری و نجومی‌بودن ثروت شخصیت‌های اصلی داستان، خود را با چنین جملاتی به رخ مخاطب می‌کشد: اول اتومبیل ریزآبادی پیچید به جاده باریک و تاریک. ناصر می‌راند، انگار هنوز در پیست تمرین مسابقات اتومبیل‌رانی میلان است و مربی‌اش کنار دستش.» به‌این‌ترتیب بناست این اطلاعات در اختیار مخاطب قرار بگیرد که ناصر (آقازاده) به‌عنوان فرزند ریزآبادی، یعنی همان پیرمرد ثروتمند و رئیس (معادل پدرخوانده و یا همان دانکنِ تراژدی مکبث) بخشی از دوران خوشگذرانی و تعطیلاتش را در میلان و پیست اتومبیل‌رانی گذرانده است.
 ۲-۳ فضاسازی
نویسنده کتاب بیست زخم کاری» از مولفه دیگری در ساخت زبان رمانش بهره برده و آن فضاسازی به مدد جملات وهم‌انگیز و القای حال و هوای گوتیک است. این‌فضاسازی را می‌توان لابه‌لای جملات روایت‌کننده و پیش‌ران قصه مشاهده کرد. مثلا در جایی که ماشین مالکی در جاده شمال به تهران در حال حرکت است و بناست به رستوران و دیدار با کولی‌های پیشگو برسد، به این‌جمله برمی‌خوریم: حالا دیوار صخره‌ای سمت چپ‌شان هم کوتاه‌تر شد و دره سمت راست‌شان عمیق‌تر و پیچ‌های تند سربالای پشت سر هم شروع شد.» و یا در صفحه دیگری که بناست حال و هوای تیره و تار کلیت داستان برای مخاطب ترسیم شود، نویسنده از این جمله بهره برده است: گرد و غباری به هوا بلند شد، انگار آخرامان.»
حسینی‌زاد در برخی‌فرازها بنا دارد خبر قتل یا اتفاق بدی را که در پیش است، از قبل اعلام کند. به‌همین‌دلیل با فضاسازی، مخاطب را برای رویارویی آماده می‌کند. مواجهه مالکی با رستورانِ جاده‌ای و بین راهی که در آن کولی‌های پیشگو را ملاقات می‌کند، یکی از این رویارویی‌هاست: ساختمان رستوران را از دور دید. قلبش ریخت.» و یا در صفحه‌ای دیگر مالکی نگاهش افتاد به ساختمان تک‌افتاده رستوران و سوزشی در شقیقه حس کرد.» همین جاده شمال به تهران که شخصیت مالکی چندین بار در آن تردد کرده و رفت و آمد دارد، در فرازی از داستان، این‌چنین توصیف می‌شود که توصیفش، در راستای همان رویکرد نویسنده برای فضاسازی قرار می‌گیرد: جاده به دره‌ای سیاه می‌مانست که بین غول‌های سیاه‌تر مخروطی شکل دو سوی جاده دهان باز کرده بود و همه را در خود می‌کشید.» به‌این‌ترتیب ظاهرا قرار است مالکی هم به درون این دره سیاه کشیده شود.
القای وحشت و اضطراب ناشی از جنایت هم از دیگر اقدامات حسینی‌زاد در جهت فضاسازی‌ در این‌کتاب است که می‌توان نمونه‌اش را در یکی از جملات رمان که تاحدودی مخاطب را به یاد داستان گیله‌مرد» بزرگ علوی و فضاسازی‌هایش می‌اندازد، مشاهده کرد: از سمت جنگل زوزه‌ای بلند بود و باد که تندتر شده بود، بین درخت‌ها می‌دوید.» این ترس و اضطراب را در توسعه و گسترش‌اش در شخصیت سمیرا هم می‌توان مشاهده کرد: سمیرا نگاهی به ریش تُنک ریزآبادی و چشم‌های بی‌نورش انداخت که حالا برقی در رطوبت غلیظش نشسته بود. دلش آشوب شد.» البته این‌جمله مربوط به مقطعی است که هنوز جنایت رخ نداده و ترس مستور در آن‌ هم، مربوط به اتفاقی است که بناست رخ بدهد.
باقی جملاتِ حاویِ عنصر فضاسازی هم در خدمت مفاهیم جنایت‌، تقاص و گرفتاری پس از ارتکاب جرم هستند که می‌توان نمونه‌های بارزشان را در این جملات مشاهده کرد: مالکی تک‌ضربه قلب را در تمام دست و پا حس کرد.» یا کریم خندید و بوی مردا پیچید در اتومبیل.» و بوی خون اتاق را پر کرد.» و کلمه‌هایش خیس خیس بود.»
 ۲-۴ ساختن لحظه
نویسنده علاوه بر اشارات و فضاسازی‌ها، لحظاتی را هم در داستانش خلق کرده که بیانگر جریان‌داشتن زندگی عادی و لحظات معمولی روزمره باشند. چنین لحظاتی را می‌توان در بخش‌هایی که راوی از لحن معمولی و عاری از شاعرانگی تراژدی استفاده می‌کند، مشاهده کرد. نمونه‌های بارز این لحظات به این‌ترتیب‌اند: دختر مشتی آب به سوی پسر پاشید و قطره‌ها در هوا رنگین‌کمان شدند.» (صفحه ۸)، زنبوری بالای سرشان می‌پرید.» (صفحه ۱۸)، صدها پنجره ساختمان‌های ایستاده بر بلندی‌های شمیران، نور خورشید را هزار تکه می‌کردند و برمی‌گرداندند.» (صفحه ۲۶)، آب استخر موج برداشت و بوته‌های گل و گیاه و شاخه‌های درخت‌ها در هم پیچیدند.» (صفحه ۴۰) و هیچ‌کس نگاهی به آسمان نینداخت که در چند کیلومتری تهران این‌همه ستاره داشت.» (صفحه ۸۴).

یکی از طرحواره‌های مکبث
* ۳- مکبث و ارجاع
نویسنده در کتاب بیست زخم کاری» به جنگ مفاهیم پدرخواندگی و آقازادگی در روزگار معاصر کشور رفته است. اگر یک‌لایه پایین‌تر برویم و عمقی‌تر به این‌کتاب نگاه کنیم، مفهوم جنایت و مکافات هم خود را نشان می‌دهد که البته می‌توان آن را یک‌لایه پایین‌تر هم، یعنی در هسته مرکزی اثر و روح آن که تراژدی مکبث باشد مشاهده کرد چون شخصیت مکبث هم با واقعیت جنایت و مکافات روبرو بود و دستی که به خون آلوده کرد، هرگز پاک نشد و ناچار شد جنایات جدیدی مرتکب شود. مکافاتی که شخصیت مالکی به‌خاطر جنایاتش با آن روبروست، در طول اثر و حتی فرازهایی که اتفاق بیرونی مهمی رخ نمی‌دهد، به واسطه حالت تهوع و چیزی که در معده‌اش می‌جوشد، همراه اوست. این‌حالت تهوع چندبار در طول داستان تکرار و گوشزد می‌شود.
حسینی‌زاد در ساخت محتوا و کالبد اثرش، وام‌های زیادی از مکبث» گرفته و علاقه‌مندی‌اش به این نمایشنامه شکسپیر کاملا مشهود است. این بروز و ظهور، در نمونه‌هایی کاملا مستقیم و مشابه و در نمونه‌هایی هم الهام‌گرفته و تطبیق‌داده شده به سلیقه این‌نویسنده است. به‌عنوان مثال پیرزن کولی در خیابان یا کولی‌هایی که در رستوران سر راه، مقابل مالکی ظاهر می‌شوند، آینه‌دار مستقیم خواهران جادوگر و پیشگو در مکبث» هستند که او را از آینده باخبر کردند. در رمان بیست‌ زخم کاری» هم همین اتفاق می‌افتد. پیرزن کولی صفحه ۲۱ یا زن کولی صفحه ۵۲ که کنار ماشین مالکی می‌آید، همان وظیفه جادوگران پیشگوی تراژدی شکسپیر را دارند. اما حسینی‌زاد افزوده‌ای هم در این ارجاع دارد و آن ماری خیالی است که خزیده و وارد قصه می‌شود. این مار هم در حضور زن کولی صفحه ۵۲ و هم جایی که کریم (آدم‌کشی که در استخدام مالکی است) حضور دارد، پیدا می‌شود. خواست به زن نگاه کند که نور تند آفتاب و برق پولک‌ها چشمش را زد و قبل از آن‌که چشم‌ها را ببندد دست زن را دید که انگار ماری از پنجره خزید داخل و حلقه زد دور مچ مالکی و چیزی گذاشت کف دستش. مالکی پلک‌هارا به هم فشرد.» (صفحه ۵۲) و یا جایی که کریم در ماشین کنار مالکی نشسته است، می‌خوانیم: دور مچ دست راست مالکی ماری بود سیاه و ج که پیچیده بود و فشار می‌داد و فشار می‌داد. می‌پچیید و می‌پیچید.» (صفحه ۸۷) در ضمن، خیالی بودن اشباح یا کولی‌هایی که مالکی دیده در صفحه ۱۲۵ کتاب از زبان صاحب رستوران بیان می‌شود. یعنی کولی‌هایی که مالکی در مقام پیشگو دیده، اشباحی بوده‌اند که فقط او آن‌ها را دیده و وجود مادی نداشته‌اند. بنابراین مالکی هم مانند مکبث که در مرکز تراژدی قرار دارد، چاره‌ای جز ارتکاب جنایت و پیش‌رفتن در این‌مسیر ندارد. در بخشی از داستان و صفحه ۶۹ کتاب، هم پس از مرگ (کشته‌شدن) ریزآبادی یا دانکنِ داستان، درباره شایستگی مالکی (مکبث) برای جانشینی او بحث می‌شود.
در این‌که شخصیت مالکی، مابه‌ازا و آینه‌دار مکبث است، شک و تردیدی نیست اما این‌که سمیرا همسر مالکی، لیدی مکبث باشد، جای بحث دارد چون سمیرا، عذاب وجدان‌ها و مالیخولیای لیدی مکبث را دارد اما آن‌طور که در رمان روایت می‌شود، در ارتکاب جنایت‌ها دستی نداشته و شخصیت بی‌گناه‌تر و منزهی نسبت به لیدی مکبثی که همسرش را به کشتن دانکن ترغیب می‌کند، دارد. یک تفاوت دیگر سمیرا و لیدی مکبث هم در این است که این‌شخصیت از صفحه ۱۲۵ یعنی دو صفحه مانده به پایان کتاب، مفقود شده و راوی داستان، خبری از سرنوشتش نمی‌دهد. در حالی که لیدی مکبث در نهایت و پیش از نبرد پایانی مکبث، می‌میرد. پایان‌بندی بیست زخم کاری» هم به صراحت پایان‌بندی مکبث» نیست که در آن مکبث کشته می‌شود. حسینی‌زاد برای زدن همان حرفی که در ابتدا به آن اشاره کردیم، نیازی به پایان صریح و بسته ندارد اما به‌طور ضمنی به ورود چند ماشین غریبه به ویلا و باز شدن چند درِ اتومبیل اشاره می‌کند که احتمالا به معنی آخر کار مالکی و تسویه‌حسابِ دیگرْقدرتمندان با اوست.
حسینی‌زاد جایی از میانه‌های کتاب یعنی اواخر صفحه ۶۳ و ابتدای ۶۴، داستان مکبث را به مفاسد اقتصادی ایران، پدرخواندگی و آقازادگی ربط می‌دهد؛ با این دیالوگ: اگر قرار باشه مردن اون مرحوم که مثل پدرم بود مطرح بشه، مطمئن باشین اول می‌رن سراغ ارث‌خوراش. سراغ اون‌هایی که چمدون چمدون پول بردن کانادا و ایتالیا و حالا چمدون چمدون وام بانکی بدهی بالا آوردن.» و این‌ارتباط از این‌ مقطع کتاب به بعد، صراحت بیشتری پیدا می‌کند. بد نیست به این مساله هم اشاره کنیم که لحن و زبان نویسنده باعث می‌شود که تا صفحه ۸۸ کتاب، مخاطب چندین مرتبه تصور کند شخصیت مالکی توسط رقیبانش به قتل رسیده و حذف شده اما این اتفاق نمی‌افتد و ظاهرا حسینی‌زاد این اتفاق را جایی بیرون از پایان رمان قرار داده است.
از دیگر مولفه‌های شباهت و ادای دین بیست زخم کاری» به مکبث»، فرازهایی است که مالکی و سمیرا پس از مرگ ریزآبادی و نجفی، شبح خون‌آلود این‌دو را می‌بینند؛ مثلا سه هیکل تیره نشسته در تاریکی، از جا کنده شدند و شناور در هوا از دل سیاهی آمدند سمت مالکی.» که این مولفه، معادل دیدن شبح کشته شده بانکو در ضیافت شامی است که مکبث ترتیب داده و بانکو را پس از کشته‌شدنش در آن ضیافت می‌بیند. ذکر این تشابه باعث می‌شود تفاوت مهم دیگری را هم بین رمان حسینی‌زاد و نمایشنامه شکسپیر بیان کنیم و آن وجود مالیخولیا در درون مالکی و مکبث است. در تراژدی شکسپیر، مکبث به‌عنوان سالار پیروز لشگر تا وقتی که جادوگران پیشگو را ندیده، دچار اوهام و تفکرات پریشان نمی‌شود اما در بیست زخم کاری» شخصیت مالکی از ابتدا درگیر مالیخولیا و حالت تهوع‌ است که احتمالا ریشه در مفاسد اقتصادی و باندبازی‌های قدرت در کشور دارد.
یک‌مورد نسبتا مبهم هم در مولفه‌های شخصیتی مالکی که شاید بتوانیم آن را با توسل به مکبث توجیه کنیم، مربوط به فرازی از داستان است که او سوار بر هواپیما دارد روی جزیره کیش فرود می‌آید و راوی این جمله را می‌آورد: هواپیما که نزدیک آب شد،‌ مالکی چشم‌هایش را بست. کبودی آب را نمی‌توانست تحمل کند.» (صفحه ۲۸) شاید این تحمل‌ناپذیر بودن کبودی آب دریا، کنایه از دریاهای خونی باشد که قدرت‌طلبانی چون مالکی به راه می‌اندازند اما در عین‌حال به‌خاطر هشدار وجدان و درگیری‌های اخلاقی از روبرو شدن با آن‌ها گریزان‌اند.
لینک مطلب در مهر: https://www.mehrnews.com/news/4738664

وسوسه تیم نویسندگی فیلم ماجرای نیمروز ۲ برای ادامه قصه آدم‌های فیلم و فاصله‌گرفتن‌شان از واقعیات تاریخی باعث ضعیف‌شدن فیلمنامه و در نتیجه فیلم ماجرای نیمروز ۲» شده است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: ساختن دنباله برای یک کتاب یا فیلم سینمایی، کاری دشوار است. در اکثر موارد، به‌طور طبیعی اثر اولیه یا شماره یک، موفق بوده که نویسنده یا کارگردان به فکر تولید شماره دو می‌افتند. و نکته مهم و قابل توجه این است که همیشه و بدون استثنا، شماره دو با سنگ محکِ شماره یک قیاس می‌شود. به‌همین‌ترتیب فیلم ماجرای نیمروز ۲ به کارگردانی محمدحسین مهدویان، قطعا در مقایسه با ماجرای نیمروز ۱ مقایسه می‌شود. و نمی‌توان ماجرای نیمروز ۲ را به‌طور مستقل دید چون مخاطبی که به تماشای آن می‌رود، با پیش‌زمینه ذهنی و سابقه‌ای که از ماجرای نیمروز ۱ در ذهن دارد، قدم به سالن سینما می‌گذارد.

در نوشتاری که در ادامه می‌آید، از زاویه قصه و طرح فیلمنامه به ماجرای نیمروز ۲: رد خون» نگاه می‌کنیم و نقد ساختاری سینمایی و تکنیکی را به متخصصان و صاحب‌نظران حوزه سینما می‌سپاریم. اما اگر بخواهیم حرف آخر را همان ابتدا بگوییم و به واکنش‌های خبرنگاران و اهالی رسانه‌ هم توجه کنیم که از جشنواره فجر سال ۹۷ تا زمان اکران عمومی فیلم در سینماها در مهر ۹۸، فیلم را دیده‌اند، بارها این نقد و نظر را شنیده‌ایم که شماره ۲، به قدرت و قوت ماجرای نیمروز ۱ نیست. همان‌طور که اشاره شد،‌ ساختن دنباله برای یک اثر موفق، کار دشواری است که نیازمند طرح و نقشه برای خلق و پرورش قصه خوب است و همین‌جاست که گروه سازنده ماجرای نیمروز ۲ به دام افتاده‌اند.

بارزترین نکته و مهم‌ترین عامل تفاوت بین ماجرای نیمروز ۱ به‌عنوان یک فیلم قوی و ماجرای نیمروز ۲ به‌عنوان دنباله ضعیف، در طرح فیلمنامه و قصه‌ جمع می‌شود. جان کلام هم این‌جاست که فیلمنامه ماجرای نیمروز ۱» بهانه‌ای برای روایت تاریخ و اتفاق جذاب چگونگی شکار موسی خیابانی و همراهانش در خانه تیمی منافقین در تهران بود. اما بهانه نوشتن و تولید ماجرای نیمروز ۲» تاریخ نیست بلکه پرداخت و بسط و گسترش قصه تولیدی نویسندگان است؛‌ با اتکا به بستر و پس‌زمینه تاریخ. یعنی در ماجرای نیمروز ۲» روایت قصه‌ای که تیم نویسنده می‌خواهد بگوید، بهانه اصلی بوده و تاریخ در حاشیه آن قرار دارد؛ در حالی‌که در شماره یک، بنا بر این بوده که تاریخ روایت شود و برای آدم‌های اصلی فیلم که مابه‌ازای واقعی داشته‌اند، قصه‌ فرعی تدارک دیده شود؛ آن‌هم طوری که به مسیر قصه اصلی خدشه‌ای وارد نشود.

اما در دنباله اثر (رد خون) قرار بر این بوده که قصه و آینده شخصیت‌های مثبت و منفی ماجرای نیمروز ۱»، [با توجه به این‌که مخاطبان علاقه‌مند شنیدن ادامه قصه این‌ آدم‌ها هستند] روایت شود. به بیان دیگر؛ عملیات مرصاد و روایت تاریخی‌اش بهانه‌ای برای بسترسازی ارائه ادامه قصه آن‌ آدم‌هاست؛  یعنی رویه‌ای کاملا متضاد و در تقابل با رویکرد ماجرای نیمروز ۱». و همین‌جاست که طرح قصه و فیلمنامه ماجرای نیمروز ۲» ضربه می‌خورد. چون در ماجرای نیمروز ۱، شخصیت‌ها و پرداخت‌شان در خدمت اتفاق و حادثه جذاب واقعی بودند اما در ماجرای نیمروز ۲، این واقعه (عملیات مرصاد) است که در خدمت شخصیت‌ها قرار گرفته است.

اگر ماجرای نیمروز ۲ را می‌شد بدون اثر اولیه در نظر گرفت و بررسی کرد، شاید فیلم قابل قبولی بود اما همان‌طور که اشاره شد، داشتن پسوند ۲ مانع از این‌کار می‌شود. ماجرای نیمروز ۲ از حیث امکانات و جلوه‌های ویژه بصری و رایانه‌ای، چیزی کم و کسر ندارد و هر ضربه‌ای که خورده ریشه در طرح اولیه فیلمنامه و قصه‌اش دارد که شاخه‌های مختلفی پیدا می‌کند. چرا که فیلمنامه و قصه جاری در آن در حکم اسکلت و کالبد یک اثر سینمایی است و اگر آب از سرچشمه گل‌آلود باشد، به دیگر شاخه‌های رودخانه نیز سرایت خواهد کرد. بنابراین وقتی طرح اولیه و فیلمنامه مستعد بروز ایرادات و نقاط خالی باشد، به تبع‌ آن، نقائصی هم خود را در دقایق فیلم نشان خواهند داد. در همین‌زمینه به نمونه‌های مستند و تاریخ‌نگارانه‌ای اشاره می‌کنیم و البته گروه سازنده هم برای خود توجیهاتی خواهند داشت؛ از جمله این‌که احتمالا تدوین و مونتاژ نسخه اولیه یا نسخه جشنواره با نسخه اکران متفاوت بوده باشد!

به‌هرحال یکی از ایرادات بزرگ فیلمنامه و فیلم ماجرای نیمروز ۲» این است که ابتدا شکوه عملیات بزرگ مرصاد (اتفاقی که از جانب جمهوری اسلامی ایران به این‌نام خوانده می‌شود) را به تصویر نمی‌کشد. در این رویداد مهم و بزرگ، نیروهای ارتش و بسیج، نیروهای م منافقین را به‌طور قاطعی متوقف کرده و می‌توان برای این‌کارشان از اصطلاح شخم‌زدن استفاده کرد. یعنی هلی‌کوپترهای هوانیروز و حتی هواپیماهای اف۵ نیروی هوایی، جای نفس‌کشیدن به ۴ هزار و ۸۰۰ تن از منافقین نداده و آن‌ها را در تنگه چهارزبر زمین‌گیر و نابود کردند. متاسفانه در فیلم، نقش کلیدی شهید صیاد شیرازی در عملیات مرصاد و پیروزی این اتفاق علیه منافقین، با یک نمای کوتاه (پیاده شدن از هواپیما) و سپس دیالوگی مبنی بر این‌که خود صیاد با هلی‌کوپتر جلو آمده، خلاصه می‌شود. نمونه‌های دیگری هم در این‌زمینه وجود دارند که متاسفانه توجه تیم نویسندگان ماجرای نیمروز۲» به قصه شخصیت‌ها، باعث شده از آن‌ها غافل شوند و شکوه و حماسه عملیات مرصاد را مقابل مخاطب قرار ندهند.

ماجرای نیمروز ۲، بهانه و بستر بسیار مناسبی برای دادن پاسخ تاریخی درباره اعدام گروهیِ منافقین در ۶۷ است که حتی فیلم تا جایی قدم در ابتدای این‌راه می‌گذارد اما باز هم وسوسه روایت قصه آدم‌های فیلم باعث می‌شود، این مساله را نادیده گرفته و از کنارش عبور کنند.

در زمینه شخصیت‌پردازی و ساخت ادامه شخصیت‌های محبوب ماجرای نیمروز ۱» هم نکات و ایراداتی در کار مطرح است که به‌عنوان مثال می‌توان به تمرّد بیش از حد و باورنکردنی شخصیت کمال از دستور مافوق اشاره کرد. نیروهای نسبتا خودسر و اصطلاحا کله‌شق در تاریخ جنگ و دفاع مقدس حضور داشته‌اند اما باور کله‌شقی و تمرد کمال (به‌خاطر انگیزه شخصی و پیدا ش) واقعا مشکل است. ضمن این‌که می‌توان شخصیت کاملا مطیع و ولایتمداری مانند شهید همت را مثال زد و مقابل کمال قرار داد که پیش‌تر در مقالات و گفتگوهایی به این‌ویژگی او پرداخته‌ایم. اما از طرف دیگر، غرق‌شدن در کار اطلاعاتی و تغییر رفتار شخصیت صادق،‌ از جمله موارد خوب و باورکردنی فیلمنامه است که مخاطب ماجرای نیمروز ۱» با آن ارتباط برقرار می‌کند.

در مجموع و درمقام نتیجه‌گیری؛ ماجرای نیمروز ۲: رد خون» می‌توانست یک دنباله موفق باشد و به همان میزان ماجرای نیمروز ۱» سر و صدا کند، اگر تیم نویسنده و سازنده‌اش همان راه پیشین را ادامه می‌دادند و دنبال جذابیت‌زایی اسراف‌کارانه نبودند. نگارنده این‌مطلب، مخاطبان را برای درک بهتر حماسه‌ای که در عملیات مرصاد رقم خورده، به مطالعه کتاب‌ها و منابع مستند مکتوب ارجاع می‌دهد.

لینک مطلب در مهر: https://www.mehrnews.com/news/4738647




هانا آرنت فیلسوف آلمانی-یهودی درباره پدیده یهودستیزی، هولوکاست و محاکمه آدولف آیشمان در اسرائیل تاملاتی داشت که باعث خشم و اتهام‌پراکنی سازمان‌های مختلف یهودی علیه او شد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: در ادامه روند مطالعه و بررسی تاریخی مساله هولوکاست و معامله غرب با یهودیان، پس از انتشار مطلبی درباره کتاب هولوکاست»‌ نوشته الکساندر براکل (اینجا)، این‌بار نگاهی به مطالب کتاب هانا آرنت» نوشته پاتریشیا آلتنبرند جانسون داریم که یکی از عناوین مجموعه فلسفه وادزفورد» است و در معرفی و تشریح اندیشه فلاسفه بزرگ و تاثیرگذار منتشر می‌شود.
پاتریشیا آلتنبرند جانسون، استاد فلسفه دانشگاه دِیتون در آمریکاست که به‌جز هانا آرنت»، کتاب‌های گادامر»، هایدگر» و ولستونکرافت» را هم برای مجموعه وازدفورد نوشته است.
هانا آرنت هم فیلسوف و رومه‌نگارِ یهودی و آلمانی است که برخی اندیشه‌هایش، تاثیر زیادی در تحلیل‌ها و تفسیرهای مربوط به قرن بیستم داشته‌اند. او پدیده‌های زیادی را مورد بررسی و کندوکاو قرار داده که یکی از آن‌ها یهودی‌ستیزی در اروپاست. این‌کار را هم بدون احساساتی‌شدن و غرض‌ورزی انجام داده است؛ تا جایی که برخی یهودیان تندرو و صهیونیست اتهاماتی به او وارد کردند؛ از جمله اتهاماتی که توسط سازمان‌های یهودی مبنی بر ضدیهود بودنش مطرح شد.
توتالیتاریسم» یکی از آثار بسیار مهم آرنت است که این‌فیلسوف در آن به سه رویکرد امپریالیسم، توتالیتاریسم و یهودستیزی پرداخته است. روش کارش هم بیش از آن‌که فلسفی باشد، تاریخی است؛ مساله‌ای که پاتریشیا آلتنبرند هم در کتاب خود برای معرفی آرنت و فلسفه‌اش، به آن اشاره کرده است. آلتنبرند همچنین در تشریح دغدغه‌های آرنت به این‌مساله اشاره کرده که این رومه‌نگار یهودی، دغدغه فهم یهودستیزی در بستر تجربه اروپایی را داشت. بد نیست در همین ابتدای مطلب به این نکته هم اشاره کنیم که آرنت برای تجربه، جایگاهی والاتر از نظریه و تئوری قائل بود. در همین مسیر، آرنت یک تحلیل درست و یک تحلیل نادرست دارد. او معتقد است یهودستیزی را باید جزئی اساسی از توتالیتاریسمی دانست که در قرن بیستم سر برآورد که به نظر، نادرست می‌آید اما تحلیل درست او، تفاوتی است که بین پدیده نفرت از یهودیان و یهودستیزی قائل است. او معتقد بود یهودستیزی فقط زمانی پدیدار می‌شود که تمیز میان یهودی و غیریهودی براساس طبقه‌بندی نژادی صورت بگیرد نه مسائل دینی. و این تحلیل صحیحی است چون یهودستیزی نازی‌ها، به‌هیچ عنوان دینی و اعتقادی نبود، بلکه همان‌طور که از نوشته‌ها و پژوهش‌های آرنت و الکساندر براکل (نویسنده کتاب هولوکاست») هم بر می‌آید، یک مساله ی بود.
* در حکم مقدمه _ پیشینه‌ها:
همان‌طور که در مطالب مربوط به کتاب‌های اختراع قوم یهود» (اینجا) و (اینجا) و کتاب هولوکاست» اشاره کرده‌ایم، ریشه‌های تشکیل کشور و جامعه یهودی (و تبعاتش) از جایی پا گرفت که ناسیونالیسم به‌عنوان یک جریان جدی در اروپای پس از قرون وسطی خود را نشان داد. آرنت هم در نوشته‌ها و تاملاتش، تحلیل‌هایی دارد که شبیه به تاملات شلومو زند نویسنده اختراع قوم یهود» هستند. پاتریشیا آلتنبرند جانسون به این تاملات آرنت اشاره کرده که وقتی ناسیونالیسم در اروپا رشد کرد، یهودیان هم تلاش کردند در جامعه غیریهودی پذیرفته شوند. آرنت نکته و پرانتز مهمی هم دارد که به این‌ترتیب است: یهودستیزی را بی‌فهم برخی وقایع ی و اقتصادی پیچیده نمی‌توان فهم کرد. بنابراین بر اساس اندیشه‌ها و تحقیقات هانا آرنت هم می‌توان فهمید که تحلیل یهودستیزی در اروپا از ابتدای راه تا جنگ جهانی دوم، و رسیدن به مقطع هولوکاست، بدون در نظر گرفتن یک‌سری اهداف ی بیهوده خواهد بود و این‌پدیده تنها یک کینه قومی یا دینی نبوده است.
یکی از نتایج تفسیرهایِ آلتنبرند جانسون از تحلیل‌های تاریخی آرنت این است که ساختار طبقاتی جامعه اروپا باعث شد دو نوع یهودی در جوامع اروپایی وجود داشته باشد: مطرود و نودولت. یهودیان مطرود، همان مردمی بودند که از نظر غالب مردم اروپا، باید از آن‌ها دوری می‌شد اما یهودیان نودولت، جای بحث زیادی دارند. چون از آن‌ها با عنوان یهودیان خاص»‌ یاد می‌شود و از آن‌ها انتظار می‌رفت فراتر از دیگر یهودیان باشند و مثل آن‌ها رفتار نکنند. پاتریشیا آلتنبرند در جایی از کتاب هانا آرنت» خود اشاره‌ای دارد که از نظر نگارنده، باید سمت و سوی اشاره‌اش به قانون اساسی آلمان در سال ۱۸۷۱ باشد؛ همان‌فرازی که می‌نویسد: سرانجام در پروس، یهودیان نودولت مورد حمایت قرار گرفتند، از حقوق مدنی برخوردار شدند و حسابشان از حساب یهودیان خارجی جدا شد. همان‌طور که در مطلب مربوط به کتاب هولوکاست» اشاره کرده‌ایم، با پایه‌گذاری امپراطوری آلمان (رایش) با تصویب قانون اساسی این حکومت (سال ۱۸۷۱)، ابتدا پیشرفتی فوق‌العاده زیاد در زمینه جایگاه حقوقی یهودیان به وجود آمد. تا پیش از آن هم همیشه بحث تساوی حقوق یهودی و مسیحی بین طرفداران روشنگری و اصلاح‌طلبان لیبرال مطرح بوده است. اما بحران بزرگ اقتصادی آلمان باز هم تقصیرها را به گردن یهودیان انداخت و یهودی‌ستیزی بین مردم دوباره تقویت شد.
بد نیست به نوع نگاه مردم اروپا به یهودیان هم که در کتاب هانا آرنتِ» پاتریشیا آلتنبرند درباره‌اش صحبت شده، اشاره کنیم که به گواه آن، مردم فکر می‌کردند که دولت تحت سیطره یهودیان خصوصا بانکداران یهودی است؛ [چیزی شبیه به زمزمه عام بین مردم ایران که همه‌چیز زیر سر انگلیسی‌هاست.] برای همین فکر می‌کردند یهودیان منشا فساد در دولت هستند. ممکن است برای مخاطب این‌سوال پیش آمده باشد که چرا یهودیانِ دوران جنگ جهانی دوم با مسیحی‌شدن، همه مشکلات را از سر خود باز نمی‌کردند. پاسخ را می‌توان در تاملات آرنت و تحلیل‌های آلتنبرند از نوشته‌های این‌فیلسوف پیدا کرد که در اروپای پس از قرون وسطی، دوران روشنگری و قرن بیستم،‌ یهودیان می‌توانستند با مسیحی‌شدن از شر دین یهودی خلاص شوند اما راه گریزی برای فرار از یهودی‌بودن وجود نداشت. آلتنبرند در کتابش با اشاراتی که به تحلیل آرنت از پدیده شر دارد، به این‌مساله هم اشاره می‌کند که در زمینه داشتن دین یهودی، به چشم جرم و شر نگاه می‌شد.
ماجرای معروف درفوس (اتهام جاسوسی به افسرِ یهودی ارتش فرانسه) از نظر هانا آرنت طلیعه قرن بیستم بوده و معتقد است این اتفاق نشان می‌دهد چگونه شد که پیچیدگی‌های ی و اجتماعی قرن نوزدهم دست به دست هم دادند تا جریان یهودی‌ستیزی قرن بیستم پیش بیاید. هانا آرنت درباره پدیده‌های امور خصوصی، اجتماعی و ی در جامعه غرب هم تاملاتی دارد که نمی‌خواهیم در این‌مجال به آن بپردازیم اما درباره ماجرای درفوس او معتقد است، تصمیم نهایی در حیطه اجتماعی گرفت شد نه در حیطه صحیح قانونی. و اتفاقی که افتاد، نشان‌دهنده سیطره قلمرو اجتماعی بر قلمرو ی بود. او همچنین به این‌مساله اشاره کرده که مساله یهودیان، یکی از مسائلی بود که از دایره قانون بیرون گذاشته شد.
هم‌زمان با آرنت، فلاسفه و اندیشمندانی بودند که دادِ برابری انسانی و عدالت داشتند اما آرنت در این‌زمینه به واقعیت تلخی اشاره دارد؛ این‌که مفهوم مجرد برابری انسانی نمی‌تواند تامین‌کننده وحدت بشری و جهانی مشترک باشد.

طرح جلد نسخه اصلی و ترجمه فارسی کتاب فلسفه هانا آرنت»
* هانا آرنت و مواجهه با یهودیت
مطلبی که نباید از نظر دور داشت، این است که هانا آرنت با وجود انتقاداتش به رویکردهای صهیونیستی و تندروها، یک یهودی بود و به قول آلتنبرند، دل‌مشغولی‌اش (پس از مهاجرت از اروپا به آمریکا) در نیویورک، فرهنگ یهودی اروپایی و چگونگی حفظ و احیای آن بوده است. این فیلسوف و رومه‌نگار در نیویورک، در یک‌نشریه آلمانی‌زبان مشغول به کار شد و مقالاتی در دفاع از تشکیل یک ارتش یهودی برای مبارزه با هیتلر نوشت. از طرفی مقالاتی هم در دفاع از این تحلیل نوشت که فلسطین باید تبدیل به یک کشور یهودی _ عربی با حفظ برابری شهروندانش شود. بنابراین هانا آرنت یک یهودی بود اما صهیونیست نبود. آلتنبرند هم در صفحه ۱۷ کتاب هانا آرنت» خود نوشته است:‌ آرنت با بسیاری از مواضع صهیونیست‌ها مخالف بود، اما در عین حال دلش می‌خواست برای مردم یهود کاری بکند.»
آرنت در مقطعی از جوانی، مشغول نوشتن گزارش و زندگینامه راحل فرانهاگن (زن اندیشمند یهودی - آلمانی) شد که عده‌ زیادی‌ این زندگینامه را به‌نوعی زندگینامه خود آرنت و مساله کشمکش‌اش با هویت یهودی‌اش دانسته‌اند. شاید علت چنین تشبیه و تعبیری این‌باشد که راحل فرانهاگن زنی بود که مسیحی شده و با مردی مسیحی ازدواج کرد اما در نهایت دوباره به یهودیت بازگشت. آلتنبرند هم می‌نویسد که آرنت در آن‌دوران درگیر تاملات دوپهلوی ذاتی یهودی‌بودن و در عین‌حال آلمانی‌بودن بوده است. همان‌طور که می‌دانیم در آن‌مقطع (پیش از شروع جنگ جهانی دوم) بسیاری از یهودیان می‌خواستند به‌عنوان یهودیان آلمانی شناخته شوند اما نزد مردم آلمان و تندروهایی مثل اعضای حزب نازی این دو مفهوم از یکدیگر جدا بودند.
همان‌طور که اشاره کردیم، در سده‌های گذشته و پیش از شروع جنگ جهانی دوم، دو نوع یهودی در اروپا وجود داشت؛ مطرود و نودولت. بخشی از جامعه یهودیان نودولت را می‌توان در شوراهای یهودی و رهبران دینی‌شان دید که به آن خواهیم پرداخت اما آرنت به تعبیر پاتریشیا آلتنبرند تصمیم گرفت با شروع یهودستیزی نازی‌ها، هویتِ یهودی مطرود آگاه را انتخاب کند؛ یک بیگانه اجتماعی را. او در سال ۱۹۳۳ که همسرش (گونتر اشترن) تصمیم به ترک آلمان گرفت، در برلین ماند تا در کتابخانه دولتی پروس به پژوهش درباره یهودستیزی بپردازد. او در برلین ماند چون عضو هیچ سازمان صهیونیستی نبود و این‌نکته‌ای است که باید به آن توجه داشت. یعنی از خلال این‌سطور ( بد نیست نیم‌نگاهی به مطلب مربوط به کتاب هولوکاست» و رشد پله‌پله یهودستیزی نازی‌ها داشته باشیم.) برمی‌آید که نازی‌ها هم ابتدا، دنبال صهیونیست‌ها بودند نه یهودی‌های عادی. به‌هرحال آرنت هم به‌عنوان یک یهودی دستگیر شد و ۸ روز بازجویی شد. پس از آن بوده که از آلمان فرار کرده و پاریس می‌رود. پس از فرانسه هم به آمریکا مهاجرت می‌کند. به تعبیر پاتریشیا آلتنبرند، آن‌چه در این‌برهه تاریخی برای آرنت مهم بوده، این است که آگاهانه، بیگانه بماند.
اما آرنت پیش از مهاجرت به آمریکا، در پاریس (دقت داریم که هنوز جنگ جهانی دوم شروع نشده) در دو سازمان کشاورزان و صنعتگران» و آلیای جوانان» مشغول به کار شد که هر دو وظیفه سازماندهی مهاجرت یهودیان به فلسطین را به عهده داشتند. ظاهرا باید این مشغولیت را در جهت دغدغه آرنت درباره زندگی هم‌کیشان‌اش تفسیر کرد. چون آلتنبرند درباره سفری که آرنت در سال ۱۹۳۵ در حیفا داشته، می‌گوید این‌سفر در عین‌حال که باعث دلبستگی آرنت به یهودیان فلسطین بود،‌ ترس از ناسیونالیسم یهودی را هم به دلش انداخت.
* هانا آرنت و آدولف آیشمان
هانا آرنت کتاب مهمی به نام آیشمان در اورشلیم» دارد که درباره ربایش آدولف آیشمان توسط جاسوسان موساد و انتقالش به اورشلیم برای محاکمه درباره اتهاماتش در کشتار جمعی یهودیان است. آیشمان مسئول انتقال و مهاجرت یهودیان در سال‌های جنگ جهانی دوم و استیلای نازیسم بود که پس از جنگ، از چنگ متفقین گریخت و با هویت جعلی به آرژانتین رفت. اما تیم جاسوسی موساد پس از چند سال او را یافته و برای محاکمه و اعدام به اسرائیل بردند. آرنت به‌عنوان خبرنگار تلاش کرد در جلسات محاکمه آیشمان حاضر شود و موفق هم شد. سپس گزارشات و تحلیل‌های خود را درباره محاکمه و شخصیت آیشمان و البته مسائل مرتبط دیگر منتشر کرد که حاصلش در قالب کتابی با این‌عنوان منتشر شد.
آرنت با وجود یهودی‌بودنش قضاوت بی‌طرفانه و بعضا شاید به نظر برسد که جانب‌دارانه‌ای از آیشمان کرده است؛ طوری‌که سازمان‌های یهودی متهمش کردند. او در سخنان و دفاعیات آیشمان، پدیده شر را نمی‌بیند بلکه در این‌باره، از ابتذال شر صحبت می‌کند. پاتریشیا آلتنبرند هم به تحلیل و نوشته‌های غیراحساسی آرنت درباره آیشمان اشاره کرده است. باید توجه کنیم که آرنت در فلسفه‌اش در جستجوی ارتباط بین تفکر و عمل بوده و آن‌چه در شخصیت آیشمان برایش جالب بوده، ناتوانی این‌شخص در زمینه فکر کردن بوده است. آرنت، آیشمان را آدمی عادی می‌داند؛ شخصی کاملا عادی که توان تشخیص درست از غلط را ندارد. آیشمان از نظر آرنت در بستر رایش سوم، شهروندی مطیع قانون و مقررات بوده و دلیلی هم نمی‌دیده که اعمالش را وحشیانه و در حکم رفتار یک جانی ببیند. آرنت در حالی که آیشمان را به‌عنوان کِیس و موضوع مطالعه فلسفه خود قرار داده، می‌گوید عادی‌بودن، صرفا در گرو رفتار است نه تفکر.
در نوشته‌های کتاب آیشمان در اورشلیم» به این‌مساله اشاره شده که آیشمان بدون هیچ‌اطلاعی به حزب نازی پیوست و مقصود آرنت از بیان این‌جمله این است که آیشمان مسیری را طی کرد که به جایگاه جنایتکارانه‌اش رسید و از ابتدای مسیر، با هدف و اطلاع قبلی این‌کار را انجام نداد. آرنت با توجه به این‌که اشاره کردیم آیشمان را نه شر که ابتذال شر می‌داند، او را به چشم آدمی می‌بیند که تجسم اساسی شر نیست و انگیزه‌های شرورانه ندارد بلکه کاری که انجام می‌دهد، باعث به بار آمدن شر می‌شود. آرنت گفته، آیشمان صرفا نمونه‌ای از آنچه بود که در وجدان انسانی آلمانی‌ها می‌گذشت و رفتارش در واقع رفتار یک آلمانی عادی بوده است. در همین فراز،‌ مخاطب به یاد مفهوم آلمانی خوب» می‌افتد که ظاهرا در بستر توتالیتاریسمی که بر آلمان و اروپا حاکم بوده، هر شهروند خوبش باید انزجار و نفرت خود از یهودیان را اثبات می‌کرده است. با تفسیر آرنت،‌ شر در رایش سوم آن خصوصیتی را که اکثر مردم بدان می‌شناسندش، از دست داده بود _ یعنی وسوسه. و پاتریشیا آلتنبرند هم این جمله را به تحلیل آرنت اضافه کرده که در واقع اگر آن‌زمان، وسوسه‌ای بوده، وسوسه نکشتن بوده است. از نظر آرنت، آیشمان بی‌فکر است. پاتریشیا آلتنبرند می‌گوید عده‌ای فکر می‌کردند آرنت برای آیشمان عذرتراشی می‌کند اما آرنت در پی بیان اهمیت تفکر برای حفظ زندگی انسانی بوده است.
اما درباره بی‌فکر بودن آیشمان که آرنت روی آن تمرکز دارد، باید به مصداقی که این فیلسوف یهودی آلمانی آورده توجه کنیم. آرنت می‌گوید آیشمان در دفاعیاتش از زبان دستوری استفاده کرده و زبان دستوری قابلیتی دارد که به افراد امکان می‌دهد دروغ بگویند بی‌آنکه فکر کنند کاری نادرست انجام می‌دهند. ناتوانی آیشمان از سخن‌گفتن معمولی، از نظر آرنت او را تبدیل به بهترین سوژه زبان دستوری می‌کرد. یکی از تاکیدات آرنت این است که آیشمان معتقد بود از وجدانش پیروی کرده و وظیفه‌ای را که به او محول شده، انجام داده است. گزارشگر و تحلیل‌گر دادگاه آدولف آیشمان با تذکر این‌نکته که در زمان انتقال یهودیان توسط آیشمان و نسل‌کشی نازی‌ها، وجدان در آلمان از دست رفته بوده، می‌گوید در آن‌دوره، وجدان در حال و هوای تفکر شکل نمی‌گرفت بلکه در بستر جامعه توده‌ای پرورده می‌شد.
هانا آرنت به چگونگی دستگیری و برگزاری دادگاه آیشمان انتقاد داشت و اهداف داوید بن‌گوریون نخست‌وزیر وقت اسرائیل را برای برگزاری دادگاه، با دیدگاه انتقادی و گلایه مورد بررسی قرار داد. او ضمن تحسین قاضیان دادگاه آیشمان، بر این باور بود که آن‌ها همه مسائل را ندیدند؛ یعنی همه مسائل حقوقی و اخلاقی را در دادگاه مطرح نکردند. از نظر آرنت، بن‌گوریون می‌خواست محاکمه در اسرائیل برگزار شود چون فکر می‌کرد جوانان اسرائیلی باید قصه هولوکاست و گذشته‌شان را بدانند و اصلا دغدغه‌اش برپایی عدالت نبوده است. کشف آیشمان و انتقالش به اسرائیل چنین فرصتی را برای بن‌گوریون فراهم کرد که نمایش مورد نظرش را اجرا کند. هانا آرنت موضع اسرائیل در قبال آیشمان را بی‌فکری و غیرقانونی دانست و گفت اسرائیل حق ربودن آیشمان را نداشته است. کاری هم که اسرائیلی‌ها در حق آیشمان کردند، از نظرش بی‌عدالتی بود. کلیدواژه مهمی که هانا آرنت درباره محاکمه آیشمان به کار برده، تلقین عقیده» است. او معتقد این دادگاه، بساط تلقین عقیده بوده نه اجرای عدالت. در نتیجه بن‌گوریون محاکمه این افسر سابق نازی را طوری ترتیب داده که در خدمت تلقین عقیده باشد نه در خدمت تفکر. تحلیل کلی آرنت این بود که دادگاه مذکور در اجرای عدالت شکست خورده است.

آرنت در کهنسالی
اما جُرمی که خود آرنت برای آیشمان متصور بود، این است که در حق زندگی و عدم زندگی آدم‌ها، دخل و تصرف کرده بود. به بیان راحت‌تر جرم آیشمان این بوده که تعیین کرده چه کسانی زنده بمانند و چه کسانی بمیرند. آرنت معتقد است قاضیان دادگاه هم باید روی همین نکته تاکید می‌کردند اما آن‌ها تفکر را تا جایی که می‌توانستند پیش نبردند و جرم و جنایتی که در دادگاه مطرح شد، علیه مردمی خاص بود در حالی که آیشمان علیه بشریت مرتکب جنایت شده بود. کارل یاسپرس استاد مقطع دکترای آرنت هم که یهودی نبود، وقتی خبر مقدمات برپایی محاکمه آیشمان را شنید، گفت هرچه پیش بیاید، به ضرر یکپارچگی اسرائیل خواهد بود. یاسپرس هم معتقد بوده که دستگیری و انتقال آیشمان (که فیلم سینمایی Operation Finale هم در سال ۲۰۱۸ براساس آن، برای توجیه اعمال موساد و تبلیغ عدالت‌خواهی اسرائیل ساخته شد،) غیرقانونی و در محاکمه آیشمان، مسائلی فراتر از مسائل حقوقی مطرح بوده است. یاسپرس که خود همسری یهودی داشت، معتقد بود دولت اسرائیل نمی‌تواند سخنگو و نماینده کل یهودیان باشد. [احتمالا به این‌دلیل که این‌دولت در دست عده‌ای از یهودیان تندرو یعنی صهیونیست‌ها بوده است.] یاسپرس به قول پاتریشیا آلتنبرند جانسون، فکر می‌کرد حساب محاکمه آیشمان باید از حساب عرصه واقعیت‌های هولوکاست جدا باشد.
نتیجه‌گیری فلسفی آرنت از محاکمه آدولف آیشمان (که منتهی به اعدامش با طناب دار در زندان رمله اسرائیل شد) ضمن همراه‌شدن با حرف امید همیشگی که در فلسفه او تکرار شده، این است که قطعا غریزه انسانی برای داوری کفایت نمی‌کند. در چنین اوضاعی، کلیشه‌هایی شکل می‌گیرد که به افراد امکان می‌دهد غیرمسئولانه داوری کنند.
* آرنت و دیدن زوایای دیگر یهودی‌کشی در اروپا
هانا آرنت به‌جز بن‌گوریون و دولت اسرائیل، انگشت اتهام و سوال را متوجه دیگرانی هم کرده است. در مساله یهودکشی نازی‌ها در اروپای قرن بیستم، او این‌سوال مهم را مطرح کرده که چرا مردمان مختلف اروپا واکنش‌های مختلفی در قبال این ماجرا در آلمان داشتند؟ یعنی چرا آن‌چه در دانمارک، بلغارستان، ایتالیا و یا رومانی پیش آمد با یکدیگر متفاوت داشت؟ آرنت با پی‌گیری فعالیت‌های آیشمان در کشورهای مختلف اروپا، نمونه‌های مختلف و قابل تاملی را مطرح می‌کند که الکساندر براکل هم در کتاب هولوکاست» به آن‌ها پرداخته است. به‌عنوان مثال از دانمارک گفته که در آن مردم فهمیده بودند مساله یهودیان یک مساله ی است نه مذهبی؛ یا درباره بلغارستان که آرنت آن را به‌عنوان یک نمونه مشابه با دانمارک مطرح کرده به این مساله اشاره می‌شود که با هیتلر و یهودی‌کشی‌اش همکاری لازم به عمل نیامد. آرنت یک نکته قابل تامل دیگر را هم مطرح کرده و آن، این است که ندیده کسی تلاش کرده باشد رفتار مردم بلغارستان را که سفت و محکم پای یهودیان ایستادند، توضیح دهد.
بنیتو موسولینی، سخت‌گیری هیتلر در قبال یهودیان را نداشت و هیچ‌وقت هم در این‌زمینه روی خوشِ‌همکاری به آلمانی‌ها نشان نداد. آرنت هم رفتار ایتالیایی‌ها را به‌عنوان هم‌پیمان هیتلر در جنگ، مسخره‌بازی خوانده و گفته مقاومت ایتالیایی‌ها در برابر یهودستیزی هیتلر، آگاهانه نبود. بلکه مربوط به تفکر کلی انسانی آن‌ها که مردمانی متعلق به جماعتی کهن و متمدن بودند، می‌شد. چون تمدن ایتالیایی درکی عمیق از انسانیت را پرورانده بود. اما رومانیایی‌ها به‌رهبری مارشال ایون آنتونسکو که به نفع هیتلر وارد جنگ شده بود، با یهودیان بسیار سخت‌گیرانه رفتار کردند و آنتونسکو اولین کسی بود که فروش یهودیان را باب کرد. همین کار هم باعث شد رومانی یکی از دروازه‌های مهاجرت یهودیان به فلسطین باشد.
آرنت در جستجوها و پژوهش‌هایش، همچنین یقه شوراهای یهودیان را گرفت و معتقد بود اگر مردم از رهنمودهای شوراهای یهودی پیروی نمی‌کردند، جان بسیاری از آن‌ها به خطر نمی‌افتاد. بیان دیگر همین حرف آرنت این است که رهبران یهودی، شریک و رفیق قافله بودند و بسیاری از مردمِ هم‌کیش خود را به کام مرگ فرستادند. آرنت معتقد است این رهبران به دلایل و اشکال مختلف با نازی‌ها همکاری داشتند. به قول پاتریشیا آلتنبرند جانسون، آرنت معتقد است فهم کامل هولوکاست نیازمند پذیرش و بررسی فکورانه نقش شوراهای یهودی است.
لینک مطلب در مهر: https://www.mehrnews.com/news/4736959


بررسی صفحات منابع مربوط به نسل‌کشی یهودیان در جنگ جهانی دوم موید این‌ نکته هستند که ت جنایتکاران نازی از ابتدا حذف فیزیکی یهودیان اروپا نبوده بلکه این ت از تخلیه به تصفیه تبدیل شد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: جنگ جهانی دوم و کشتار یهودیان یکی از واقعیات مهم تاریخ غرب است که ریشه در تاریخ بشریت دوانده و اثرات مخرب و مختلفی روی زندگی نسل‌های مختلف گذاشته است. جنگ جهانی دوم، ریشه در جنگ جهانی اول و جنگ جهانی اول، ریشه در زیاده‌خواهی‌های استعماری دولت‌های غربی داشت که به‌تازگی از قرون تاریک وسطا بیرون آمده و وارد دوران روشنگری شده بودند.
نسل‌کشی یهودیان که اصطلاحا با عبارت هولوکاست شناخته می‌شود، بین اهالی پژوهش و مطالعه تاریخِ ایران موضوعی جذاب و مهم است و تا به حال کتاب‌های متنوعی در این‌زمینه ترجمه و در موارد اندکی تالیف شده است. با توجه به چنین واقعیات مهم و تلخی در تاریخ غرب و بشریت، اگر از زاویه‌ای بالاتر و به‌صورت مشرف به قضایا نگاه کنیم، اگر دستاوردهای علمی، فلسفی و پیشرفت صنعتی را کنار بگذاریم، آیا واقعا می‌توان دستاورد دیگری جز جنگ، خشونت، اشغال اراضی، قاچاق انسان و جنایت‌های جنسی در کارنامه فرهنگ غرب مشاهده کرد؟ جالب است که این رویه زیاده‌خواهی، دخل و تصرف در سرنوشت انسان‌های آزاد در کشورهای مختلف و آتش‌افروزی هنوز از شیوه رفتار دولت‌های غربی و آمریکا (که کشوری مانند ایران را متهم به این جرایم می‌کنند) خارج نشده است.
اما دیگر نکته جالب دیگری که باید درباره رفتار قدرت‌های غربی به آن اشاره کرد، شعله‌ورکردن آتش جنگ و سپس ریختن آبِ صلح روی آن در مقام ناجی مردم جهان است. به‌عبارتی درد و درمان هر دو در دست یک عامل هستند. نمونه امروزی چنین رفتاری را می‌توان در قبال جنایاتی که در حق ن و دختران جوان صربستان و بوسنی‌وهرزگوین رخ داد و دست ماموران پلیس آمریکا و سازمان ملل (اعزامی به منطقه بالکان) در آن‌ها آلوده بود، مشاهده کرد. و یا نمونه معاصرتر آن، ستمی است که با همین الگوی قاچاق نِ بوسنی، توسط داعش به دختران ایزدی و کُرد روا داشته شد.
در مطلبی که در ادامه می‌آید و بهانه‌اش مرور یکی از دستاوردهای ضدانسانی تمدن غرب در قرن بیستم است، به یکی از منابع مهم مطالعاتی در این‌زمینه می‌پردازیم که طی سال‌های گذشته منتشر شده و ترجمه‌اش در ایران به چاپ پنجم رسیده است. این‌کتاب، هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان نوشته الکساندر براکل است که سال ۹۶ با ترجمه مهدی تدینی توسط نشر ثالث منتشر شد و طی همان سال به چاپ‌های دوم و سوم رسید. چاپ‌های چهارم و پنجم این‌کتاب هم سال گذشته به بازار نشر عرضه شدند که این مساله نشان از استقبال مخاطبان از این منبع مطالعاتی دارد.
نویسنده کتابی که در این‌مطلب بررسی می‌شود، از اردوگاه‌های مرگ نازی در جنگ جهانی دوم با عبارت کارخانه مرگ و از اردوگاه معروف آشوویتس با عنوان قلب ماشین کشتار آلمان یاد کرده است. مطالب این‌کتاب و نمونه‌های مشابه، ضمن این‌که مخاطب را به تفکر وا می‌دارد که چه شد بشرِ پیشتاز و متمدن غربی دست به کشتار جمعی همنوع خود (صرفا به‌دلیل تفاوت نژاد) زده و هنوز هم می‌زند؟ این ندای مرموز را هم در گوشه ذهن او تحریک می‌کند که نکند کشتارهای ضدیهودی و سپس جلوگیری از آن‌ها هم با هدایت عاملی مرموز و پشت‌پرده بوده باشد!
* پیش از مقدمه
به‌جز مطالبی که پیش از این‌، درباره کمونیسم و توتالیتاریسم منتشر کرده‌ایم (و در بخش اخبار مرتبط آمده‌اند)، می‌توانیم به این‌مطالب درباره جنگ جهانی دوم، هیتلر و قوم یهود اشاره کنیم که طی چند سال گذشته در قالب پرونده‌ مطالعاتی-پژوهشی در سرویس فرهنگ و بخش کتاب خبرگزاری مهر منتشر شده‌اند:
* دو مطلبِ تاریخ جعلی یهود چطور خلق شد/کتاب ضداسرائیلی نویسنده اسرائیلی و خط بطلان برافسانه تبعید و وراثت/سکوت صهیونیستها درباره حمیر و خزر درباره کتاب اختراع قوم یهود؛
* دو مطلبِ و گفتگوی جنگ مرد هلندی با گذشته و جنگ جهانی دوم/نقب حفره ای در زمان و تاثیر جنگ جهانی دوم بر ادبیات هلند/هری مولیش چگونه نویسنده شد درباره هری مولیش و ادبیات هلند درباره جنگ جهانی دوم؛
* مطلب وقتی تساهل و تسامح کار دست جامعه می‌دهد/چگونگی قدرت‌گرفتن نازی‌ها درباره نمایشنامه بیدرمن و آتش‌افروزان از ماکس فریش
* دو مطلبِ کشف سوسیس کاری؛ بهانه‌ای برای روایت درماندگی آلمانِ پس از جنگ و نه فردا، نه دیروزونه امروز/کتابی متوسط از نویسنده آلمانی درباره نوشته‌های اووه تیم و ادبیات پس از جنگ آلمان؛
* مطلب گردگیری خانوادگی گونترگراس با رمان/دیدن دیروز و امروز با شهر فرنگ درباره رمان شهر فرنگ اثر گونتر گراس و ادبیات پس از جنگ آلمان؛
* مطلب نویسنده‌ای که با یاری قاطر و میمون به جنگ نازیسم می‌رود درباره رمان بئاتریس و ویرژیل نوشته یان مارتل نویسنده اسپانیایی؛
* گفتگو برشت در توران‌دخت به روشنفکران خودفروخته می‌تازد با محمود حسینی‌زاد درباره نمایشنامه توراندخت از برتولد برشت؛
* چهار مطلب دشمنی هم می تواند زندگی بیافریند/جنگ از نگاه آلمانی ها و بازخوانی خاطرات یک کهنه سرباز/ در جنگ خبری نیست و روایتی بکر از زندگی سربازان آلمانی/ عاشقی درخلال جنگ جهانی و درس تاب‌آوری برای نوجوانان و مرور تاریخ برای بزرگسالان درباره کتاب‌های کبوترهای ایلیا، در غرب خبری نیست، وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ و استپ بی‌انتها.
* مطلب ترامپ چگونه با فرمول هیتلر به قدرت رسید/ کتابخوانی علیه استبداد درباره کتاب استبداد.
نگارنده مطلب پیش‌رو همچنین پیش از شروع متن اصلی این مقاله؛ مخاطب را به مقاله وقتی صورت مساله اشتباه طرح می شود که درباره کتاب آلمان نازی، گناهکار ابدی اردیبهشت سال ۹۷ در شماره ۱۲۸ مجله آزما منتشر شده، ارجاع می‌دهد.

کتاب هولوکاست _ نوشته الکساندر براکل
* مقدمه
الکساندر براکل نویسنده کتاب هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان یک چهره علمی است و درباره تاریخ قرون وسطی، دوران مدرنیته، تاریخ شرق اروپا، قوم اسلاو و جنگ جهانی دوم مطالعاتی داشته است. براکل که در سال ۲۰۰۶ مدرک دکترای خود را دریافت کرده، در پایان کتاب هولوکاست خود، کشتار یهودیان را متمایز از دیگر کشتارهای نازی‌ها در جنگ جهانی دوم که در این مطلب به آن‌ها اشاره خواهیم کرد، می‌داند و دلایلش را بیان می‌کند. جمیع این عوامل موید این معنی هستند که یهودیان دشمن درجه یک ایدئولوژیک نازی‌ها بودند.
مهدی تدینی مترجم کتاب هم، پیش‌تر کتاب آشوویتس یکتا؟ ارنست نولته، یورگن هابرماس و ۲۵ سال دعوای تاریخ‌نگاران را ترجمه کرده که موضوعی مشابه با کتاب پیش رو دارد. هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان که برای اولین‌بار در سال ۲۰۰۸ چاپ شده، نهمین عنوان از مجموعه تاریخ اروپا در قرن بیستم است که انتشارات ببرا در آلمان چاپ می‌کند. مولف این‌کتاب می‌گوید مساله مورد نظر، به‌دلیل انزجارآور بودنش از جمله اتفاقات تاریخی آلمان است که به بهترین نحو بررسی شده است. اما این بررسی خوب و کامل از ۳ دهه گذشته به این‌سو آغاز شده و تا پیش از آن، پژوهشگران تاریخ معاصر جهان، پرداخت چندانی نسبت به آن نداشتند. یعنی از دهه ۱۹۷۰ بوده که به تعبیر براکل، علاقه به کشتار جمعی به جریان اصلی علم تاریخ رسیده و تا پیش از آن، پژوهش‌های تاریخی درباره جنگ جهانی دوم بیشتر حول و حوش شخصیت‌های رهبری رایش سوم و تاثیرات حکومت‌شان بر آلمان و اروپا قرار داشته است.
براکل در کتاب هولوکاست به برخی از سوالات پاسخ صریح و قاطعی نمی‌دهد و و می‌گوید قضاوت درباره سوالات مورد اشاره دشوار است؛ مثلا جایی از کتاب که می‌گوید اکثر سران نازی در دادگاه نورنبرگ، تظاهر به بی‌اطلاعی از کشتارهای جمعی یهودیان می‌کردند و این، ادعایی پوچ است، این‌سوال را مطرح می‌کند که اکثریت مردم تا چه‌اندازه از این جنایات آگاه بوده‌اند؟ و پاسخش این است که به‌طور تقریبی و با رعایت احتیاط می‌توان در این باره اظهارنظرهایی کرد. با وجود جملات و عباراتی مانند به سختی می‌توان اظهار نظر کرد یا نمی‌توان با قطعیت به این پرسش پاسخ داد یا به سختی می‌توان ارزیابی کرد که. الکساندر براکل در پایان‌بندی فصل سیزدهم کتاب خود دلایلی را برای این مساله برمی‌شمارد که چه شد بزرگ‌ترین کشتار جمعی تاریخ اروپا بدون‌ گیر و دشواری به انجام رسید. علت‌هایی که او برمی‌شمارد؛ چنین هستند: اراده متعصبانه اقلیتی که به باوری جهان‌بینانه سخت پایبند بودند، اصل سلسله‌مراتبی فرماندهی و فرمانبری و همچنین عدم مداخله اکثریتی خاموش.
در هر صورت، کتاب هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان به قول نویسنده‌اش، پیگرد و نابودی یهودیان را از چشم‌انداز مجرمان شرح می‌دهد تا مساله را به بهترین نحو به تصویر بکشد. او پیش از شروع متن اصلی و در مقدمه اثر، تذکری هم درباره واژه هولوکاست داده و تفاوت آن را با واژه عبری شوآه (به معنی فاجعه) بیان کرده است. هر دو واژه به مساله نابودی یهودیان و نسل‌کشی‌ این نژاد در اروپای قرن بیستم اشاره دارند اما هولوکاست واژه‌ای پرکاربردتر و شناخته‌شده تر است؛ در حالی‌که تعبیری نامحترمانه‌تری هم هست و ریشه در زبان یونانی دارد. این واژه عنوان حیوان قربانی‌ای است که به‌طور کامل در پیشگاه خدایان در آتش سوزانده می‌شد.
نکته مهم دیگری که درباره ساختار کتاب الکساندر براکل قابل توجه است، بیان خلاصه و کپسولی تاریخ کشتار یهودیان و ریشه‌هایش در اروپاست. پس از رونقی که تاریخ‌نگاری هولوکاست طی چند دهه گذشته پیدا کرده، کتاب‌های زیادی در این‌باره نوشته شده‌اند اما کتاب مورد نظر یکی از منابع ساده و خلاصه‌ای است که تقریبا به همه اتفاقات مهم و اصلی این جریان تاریخی اشاره کرده است.
* جستجوی ریشه‌های یهودی‌ستیزی در اروپا
نویسنده کتاب در فصل دوم و شروع بحث اصلی، ریشه تاریخی یهودی‌ستیزی را در اروپا مورد کندوکاو قرار داده است. تذکر این‌نکته هم بی‌جا نیست که با وجود نگاه نسبتا بی‌طرفانه و روایت صرفا تاریخی نویسنده، در برخی فرازها از الفاظ منفی و جانبدارانه هم علیه نازی‌ها و کارگزاران حزب ناسیونال‌سوسیالیستی آلمان استفاده شده که طبیعی هم هست؛ مثل یکی از اشاراتی که در ابتدای کتاب درباره هولوکاست و نسل‌کشی یهودیان شده و نویسنده از آن به‌عنوان یک بربریت یاد کرده است. به‌هرحال دو اشاره مهمی که الکساندر براکل ابتدای فصل دوم یا همان فصل اولِ اصلی کتاب (بعد از مقدمه) دارد، یکی بربریت و دیگری دشمنی تاریخی آلمانی‌ها و یهودی‌هاست. او ضمن سفر به تاریخ و دورانی که مسیحیت به دنیا معرفی شد، به این نکته هم اشاره می‌کند که مسیح و حواریونش در واقع یهودی بودند اما از زمانی که پولس رسول عقیده خود را مقابل عقیده پتروس جا انداخت و تعلق به یهودیت دیگر به عنوان شرط ادای غسل تعمید تلقی نمی‌شد، بین یهودیت و مسیحیت جدایی افتاد. همان‌طور که می‌دانیم امپراطوران رومی هم از مقطعی، دین مسیحیت را به‌عنوان دین رسمی امپراطوری برگزیدند و این دین در اروپا گسترش بیشتری پیدا کرد. تعارض با یهودیت، از قرن چهارم میلادی در اروپا شدت بیشتری داشته و یهودیانِ قرون وسطی در بسیاری از نقاط اروپا خود را با یک جامعه مسیحی روبرو می‌دیدند.
بحث ازدواج یا عدم ازدواج با یهودیان هم یکی از مسائل جالب مطالعه تاریخ تعارض مسیحیت و یهودیت در اروپاست که الکساندر براکل در کتابش به آن اشاره دارد. در حالی که می‌دانیم یهودیان در مناسک و آیین خود، ازدواج با غیریهودی را حرام اعلام کرده بودند، در سال ۳۰۶ میلادی، شورای کلیسایی الویرا در اسپانیا هم متقابلا چنین حکمی را برای مسیحیان صادر کرد. جالب است که رویکردی که زمان نازی‌ها در اروپا وجود داشت و به موجب آن، یهودیان باید نشان و علامتی مبنی بر یهودی بودنشان می‌داشتند (بازوبند یا پارچه‌ای که به سینه بچسبانند) ریشه در اروپای قرون وسطا دارد چون در سال ۱۲۱۵ شورای چهارم کلیسای کاتولیک که در لاتران رم برپا شد، خواستار حضور یهودیان با نشانِ زردرنگ و یا کلاه یهودی در مجامع عمومی شد. وقتی کلیسای کاتولیک، یهودیان جامعه را از پرداختن به مشاغل مختلف باز داشت،‌ این گروه بیش از پیش به حرفه وام‌دهی و رباخواری رو آوردند. تعبیر براکل هم چنین است که پس از این برهه، یک دلیل اقتصادی نیز به مجموعه دلایل مذهبی یهودی‌ستیزی اضافه شد.
در سال‌های بروز جنگ‌های صلیبی هم یکی از پاپ‌های کلیسای کاتولیک، هم‌کیشان خود را پیش از دعوت به جنگ با مسلمانان، به جنگ با بی‌دینان وطن‌شان یعنی یهودی‌ها فراخواند. از طرف دیگر به گواه تاریخ، کلیسا در سال ۱۲۹۰ در انگلستان و ۱۳۹۴ میلادی در فرانسه توانست به طرح اخراج یهودیان جامه عمل بپوشاند و جالب است که فقط در امپراطوری مقدس رومِ ملت آلمان (حکومتی که بر اروپای مرکزی حاکم بود) یهودیان ماندگار شدند؛ یعنی چیزی که در قرن بیستم عکس آن رخ داد. اما پدیده راندن یهودیان از جامعه اروپایی، به‌طور کامل جدی و قاطعانه مربوط به فاجعه گسترش طاعون در اروپای دوران پایان قرون وسطاست. یهودیان در جامعه مسیحی آن‌روزِ اروپا به‌عنوان عامل بیماری و مسموم‌کننده پنداشته می‌شدند و اقامت‌شان در گِتوها ریشه در همین مقطع تاریخ دارد. آن‌ها پس از اتمام دوران طاعون به زادگاه و کشورهای خودشان برگشتند اما تعبیری که براکل برای این‌برهه تاریخ به کار می‌برد چنین است: اجازه یافتند به خانه و زندگیشان در زادگاهشان بازگردند، اما از این‌پس برای همیشه چونان میهمانانی بودند که گرچه امروز تحمل می‌شدند اما هر آن امکان داشت دوباره رانده شوند. ترویج تصویرِ جهود رباخوار  یا جهود دوره‌گرد و بی‌وطن مربوط به همین‌مقطع تاریخ است که می‌توانیم بروز و ظهورش را در اثر مشهور ویلیام شکسپیر تاجر ونیزی و شخصیت شایلاک رباخوار مشاهده کنیم. به‌هرحال تصاویری که تاریخ از یهودیان آن‌دوره اروپا ارائه می‌دهد چنین است: یا یهودیانی که در فقر و نکبت بودند و به نام یهودی کثیف خوانده می‌شدند و یا یهودیان درباری که وضعیت مالی و قدرت اقتصادی زیادی داشتند؛ این دو تصویر رایجی بود که مردم مسیحی اروپا از یهودیان هم عصر خود در سال‌های پس از طاعون بزرگ داشتند.

یکی از نقاشی‌های به‌جا مانده از قرون وسطی (۱۳۵۳ میلادی): یهودیان متهم به مسموم‌کردن چاه‌ها که باعث و بانی بیماری طاعون هستند، در آتش سوزانده می‌شوند.
محدودیت‌هایی که جامعه اروپا برای یهودیان به وجود آورد، از جمله اشتغال در مشاغل دولتی باعث شد جامعه یهودیان رو به سوی مشاغلی چون وکالت، پزشکی، رومه‌نگاری، بانکداری و بازرگانی بیاورد. باز هم جالب است که با پایه‌گذاری امپراطوری آلمان (رایش) با تصویب قانون اساسی این حکومت در سال ۱۸۷۱، ابتدا پیشرفتی فوق‌العاده زیاد در زمینه جایگاه حقوقی یهودیان به وجود آمد. تا پیش از آن هم همیشه بحث تساوی حقوق یهودی و مسیحی بین طرفداران روشنگری و اصلاح‌طلبان لیبرال مطرح بوده است. اما بحران بزرگ اقتصادی آلمان باز هم تقصیرها را به گردن یهودیان انداخت و یهودی‌ستیزی بین مردم دوباره تقویت شد. در آن برهه، واعظان پروتستان و محافظه‌کار علیه یهودیت و مدرن‌شدن سخنرانی می‌کردند و بعضا یهودیان را دلیل اصلی بروز عقاید سوسیالیستی و کاپیتالیستی قلمداد می‌کردند. (همان‌طور که خواهیم دید نازی‌ها هم ریشه کمونیست‌ها را یهودیت قلمداد می‌کردند) از این‌برهه تاریخی است که یهودیت ستیزی وارد مرحله جدید خود یعنی فاز یهودی‌ستیزی شد؛ یعنی همان‌جایی که دیگر بحث ناسیونالیسم و ملیت در اروپا داغ شده و در کشوری مثل آلمان، مفهوم آلمانی تمام‌عیار مطرح شده بود. کلید این‌ماجرا هم با بحث علمی‌سازی دشمنی با یهودیان خورد؛ یعنی از همان‌جایی که بحث نژاد مطرح شد. براکل در صفحه ۲۸ کتاب هولوکاست به دامن‌زدن این بحث توسط جامعه دانشگاهی آن‌روزگار اشاره می‌کند و می‌گوید کسانی که قرار بود در آینده اشاعه‌دهندگان دانش باشند، به جای آن‌که سدی در برابر یهودی‌بیزاری خرافی بسازند، خود به‌شدت روحیات یهودی‌ستیزانه یافتند. یکی از نظرات مهم نویسنده کتاب پیش‌رو، درباره یهودی‌ستیزی در امپراطوری آلمان که ابتدای کتاب بیان می‌شود، چنین است: شاید اگر جنگ جهانی اول و شکست در جنگ زمینه را برای رادیکال‌تر کردن یهودی‌ستیزی فراهم نمی‌آورد، پذیرش یهودیان فزونی می‌یافت و یهودی‌ستیزی رفته‌رفته از جامعه آلمان رخت برمی‌بست.
الکساندر براکل در بخشی از کتاب که مربوط به پیامدهای جنگ جهانی اول است، از یهودی‌ستیزی با تعبیرچهره کریهش یاد کرده و می‌گوید پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، وقتی یهودی‌ستیزان دنبال مقصر می‌گشتند، این مقصر را دوباره در وجود یهودیان پیدا کردند. آلمان آن‌روزگار میدان کشمکش و درگیری احزاب ی مختلفی بوده که هیتلر و حزب ناسیونال‌سوسیالیست، تنها یکی از آن‌ها بود و البته توانست کنترل اوضاع و احول و قدرت را به دست بگیرد. در آن‌زمان راست‌های آلمانی بر این باور بودند که کمونیسم، ابداع یهودیان است و در پس هدف انقلاب جهانی کمونیست‌ها، برنامه‌ای یهودی برای دستیابی به سلطه جهانی پنهان است. جالب است که چنین تفکراتی در اروپای آن‌دوران یعنی پس از پایان جنگ جهانی اول وجود داشته و احزاب مختلف از بروز سلطه جهانی در وحشت بوده‌اند؛ سلطه‌ای که اگر امروز به عقب برگردیم، می‌بینیم با پایان جنگ جهانی دوم و قدرت‌گرفتن سرسام‌آور آمریکا، امروز واقعا در دست یهودیان و اتاق فکر حکومت آمریکاست. به‌هرحال دلیل چنین باوری در جناح‌های راست‌گرای آلمانِ پس از جنگ اول، مشارکت برخی یهودیان در رهبری جمهوری شوروی مونیخ (چپ‌های رادیکال در ایالت بایرن) و جنبش اسپارتاکیست‌ها (چپ‌های رادیکال لوکزامبورگ) بوده است. یکی از تحلیل‌های مهم دیگری که براکل در همین بخش کتاب دارد، این است که ادعای نفود حاکمانه یهودیان بر اقتصاد آلمان، ادعایی سراسر بی‌پایه بود. بنابراین او با این فراز از کتابش، ترس نازی‌ها از یهودیان را ترسی بیهوده و شاید متظاهرانه قلمداد می‌کند.
همان‌طور که می‌دانیم بحران جهانی اقتصاد و شکست ائتلاف وایمار (جمهوری‌ای که چند حزب جمهوری‌خواه کارهایش را انجام می‌دادند) باعث شد حزب ناسیونال‌سوسیالیست، مردم را به سمت خود جذب کند و بسیاری از جمعیت آلمان به سوی این حزب کارگری که به‌شدت یهودی‌ستیز بود، رو بیاورند. ادامه این‌روند باعث شد سکان یهودی‌ستیزی در آلمان به دست هیتلر و حزبش بیافتند.
* یهودی ستیزی از هیتلر به بعد
دادن این تذکر به مخاطب مطلب، ضروری است که یهودی‌ستیزی از ابتدای تولدش در اروپا تا زمان هیتلر، از یک پدیده و رویه دینی، مسیری را طی کرد و تبدیل به یک مساله نژادی شد. ممکن است برخی از مخاطبان و علاقه‌مندان به تاریخ تصور کنند مشکل مردم آلمانی، نازی‌ها یا برخی از مسیحیان اروپا با یهودیان بر سر مسائل اعتقادی، دینی و خون مسیح باشد اما گردش روزگار باعث شده بود در روزگار استیلای هیتلر بر آلمان و پس از آن اروپا، قضیه از چنین شکلی خارج شده و تنها نفسِ نژادپرستانه به خود گرفته باشد. در هر صورت با برگشت به کتاب هولوکاستِ الکساندر براکل، اولین جمله‌ای که این محقق درباره بحث آدولف هیتلر و باور یهودی‌ستیزانه‌اش نوشته، چنین است: روشن نیست که هیتلر چه هنگام یهودی‌ستیز شد. اما حرف کلی نویسنده در این‌بخش چنین است که با وجود ابهامی که در این‌مساله وجود دارد، هیتلر با باور بنیادین و پارانویایی‌اش فکر می‌کرد هر امرِ بدی از مسیحیت گرفته تا بلشویسم، کار یهودیان است. (توجه کنیم که اشاره براکل به دشمنی هیتلر با مسیحیت، یهودیت و بلشویسم است.) براکل هم این تذکر را انتهای صفحه ۳۴ کتاب می‌دهد که نفی یهودیان، از دشمنی ۲۰۰۰ ساله یهودیان و مسیحیان سرچشمه می‌گرفت اما در سده‌های میانی به ستیزه‌ای تبدیل شد که دامنه‌اش فراتر از دلایل دینی بود و بعدها از رهگذر نظریه نژادی، روبنایی شبه‌علمی به خود گرفت. بد نیست این تذکر را هم بدهیم که هیتلر در دشمنی نژادی‌اش، فقط به یهودیان کار نداشت و نژاد اسلاو (روس‌ها) را از جمله پست‌ترین نژادها می‌دانست.

یکی از سان‌دیدن‌های هیتلر
به‌هرحال همان‌طور که شلومو زند در کتاب اختراع قوم یهودش روی مساله بروز ناسیونالیسم در اروپای مدرن تاکید کرده، باید به چندسطر دیگر از کتاب هولوکاست الکساندر براکل اشاره کنیم. او اشاره به این نکته دارد که بیزاری از یهودیان تنها محدود به آلمان نبود، اما در آغاز قرن نوزدهم (یعنی همان مقطع شکوفایی ناسیونالیسم‌ اروپایی) در هیچ‌جای اروپا مساله یهودیان به‌اندازه آلمان حاد نبود. در آن‌زمان در هیچ‌یک از سرزمین‌های اروپای غربی، به‌اندازه کشورهای آلمانی‌زبان، مردم یهودی وجود نداشتند و تنها در بخش‌های تصرف‌شده لهستان به دست روسیه تزاری بوده که تمرکزی از جمعیت یهودیان وجود داشته است؛ در آن‌جا هم قانون اساسی وجود نداشته و جریان مشروطه‌خواهی هم در کار نبوده است (جالب است که این شرایط مربوط به اروپای متجدد اواخر قرن نوزدهم است.) اما چندسطری که باید در کتاب هولوکاستِ براکل به‌ آن‌ها اشاره کنیم، مربوط به مفهوم ملت نزد آلمان‌ها و متفاوت‌بودنش نزد ملتی مثل فرانسه است. مفهوم ملت در آن روزگار بین مردم کشورهای مختلف اروپا متفاوت بود و البته ظاهرا پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل سازمان ملل، اروپایی‌ها به عیب کارشان پی بردند که اتحادیه اروپا را تشکیل دادند. به‌هرحال در آن روزگارِ مورد اشاره، خلاف مردم فرانسه، مفهوم ملت در آلمان نه براساس اعتقاد به قانون اساسی که بر مبنای تعلق به قوم آلمانی تعریف می‌شد. و از همین‌جاست که اهمیت مساله و بحث آلمانی اصیل مشخص می‌شود. (توجه داریم که پس از انقلاب کبیر فرانسه، در این کشور مفهوم ملت و میلت در قانون اساسی خلاصه می‌شد و جانِ چنین مفهومی را می‌شد از خلال سطور قانون اساسی استخراج کرد.)
* نازی‌ها و یهودی‌ستیزی‌شان _ پیش از اردوگاه‌های مرگ
اگر بخواهیم مطالعه و پژوهش درباره یهودی‌ستیزی و نسل‌کشی یهودیان اروپا را به‌طور دقیق و علمی دنبال کنیم، باید از بروز احساس و عواطف در این امر جلوگیری کنیم. چنین عواطفی هم بعضا با دیدن فیلم‌های سینمایی یا مطالعه رمان‌، داستان و نوشته‌های مختلف بروز خواهند کرد. از جمله مواردی که می‌تواند باعث کنترل این عواطف شود، توجه به این نکته تاریخی است که هیتلر و حزب نازی در مسیری قرار گرفتند که (طبق ایدئولوژی‌شان) راهی جز اعدام و حذف فیزیکی مردم یهودی نداشتند؛ در حالی که از ابتدا چنین قصدی نداشتند. در این فراز از مطلب باید این تذکر را بدهیم که جلوگیری از بروز عاطفه نه به‌معنی همذات‌پنداری با آدم‌کش‌های سنگدل نازی بلکه به معنی کنترل احساسات و مطالعه بی‌طرفانه تاریخ است. همچنین بیان این واقعیت که نازی‌ها راهی جز حذف فیزیکی یهودیان نداشتند، نیز به‌معنی درک آن‌ها در آدم‌کشی و تقدیس‌شان نیست. بلکه حرف کلی نگارنده مطلب این است که برنامه اصلی حزب نازی در ابتدای امر، حذف و کشتار یهودیان نبوده؛ بلکه انتقال و اخراج یهودیان از سرزمین‌های تحت حاکمیت‌شان در اروپا بوده است. همان‌طور که الکساندر براکل در صفحه ۳۸ کتاب هولوکاست می‌گوید نخستین تدابیرش (هیتلر) نه علیه یهودیان، بلکه علیه مخالفان ی‌اش بود. اردوگاه مخوفی مثل آشوویتس هم که نامش بسیار شنیده شده و پیش‌تر در مطلب (اعدامی و جلاد هردوجانی‌اند/زمانیکه دلار چندمیلیارد مارک آلمان بود) درباره‌اش نوشته‌ایم، در ابتدای امر برای نگهداری و اسارت زندانیان ی و روس‌ها در نظر گرفته شده بود که در ادامه تبدیل به جولانگاه مرگ شد.
به‌هرحال از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ که جنگ جهانی دوم شروع شد، نازی‌ها به انحای مختلف سعی در منزوی‌کردن، عاصی کردن و در نهایت تشویق‌ یهودیان به مهاجرت کردند؛ (جالب است که اسرائیلی‌ها هم چند سال بعد چنین رویه‌ای را در قبال مردم فلسطین به کار بستند.) مثلا دعوت به زور از مردم که از مغازه‌های یهودی خرید نکنند، جلوگیری از تصدی مشاغل دولتی، جلوگیری از تدریس اساتید یهودی در دانشگاه، جلوگیری از فعالیت‌های اقتصادی‌ یهودیان، بلوکه‌کردن اموال‌شان، سلب حقوق شهروندی و حق شرکت در انتخابات، تنزل‌شان به شهروند درجه دو و . که یکی از جملات مناسب الکساندر براکل در این‌زمینه در کتاب هولوکاست این است: رفته‌رفته، البته با روندی شتابان، یهودیان از حیات عمومی رانده می‌شدند. در همین بحث است که براکل دوباره درباره رویکرد یهودی‌ستیزی ناسیونال‌سوسیالیستی آلمان‌ها تذکر داده و آن را بی‌معنا می‌خواند چون یهودیت را نه یک دین؛ بلکه یک نژاد می‌دانستند.
می‌توان آمارهای مختلف مهاجرت یا مرگ و میر و کشته‌شدن یهودیان را از همین کتاب الکساندر براکل یا دیگر منابع تاریخی استخراج کرد. اما به‌طور خلاصه از سال ۱۹۳۳ تا ۳۷، یعنی ۲ سال پیش از شروع جنگ، شمار زیادی از یهودیان از آلمان مهاجرت کردند که در واقع جان خود را پیش از تغییر رویه نازی‌ها نجات دادند. اما تعداد زیادی هم مهاجرت نکردند. از طرف دیگر، رفته‌رفته رویکرد هیتلر و حزبش تغییر کرد. از سال ۱۹۳۷ حد و مرزهایی که باعث تعدیل ت ضدیهودی می‌شد، کم‌کم فرو ریخت و اهمیت ملاحظات خارجی کمتر شد. سال ۱۹۳۸ هم با تشدید مقررات اقتصادی یهودی‌ستیزانه همراه بود. در مجموع و در یک‌جمع‌بندی باید بگوییم هیتلر و نازی‌ها در پی این بودند که شرایط زندگی در آلمان و مناطق تحت حکومت‌شان را به قدری برای یهودیان سخت و ناخوشایند کنند که خودشان دست به مهاجرت ارادی بزنند. از زاویه‌ دیگر، چنین دیدگاه و نظری در واقع در خدمت تشکیل یک کشور یهودی و رسیدن به ارض موعود بود که پیش‌تر در بررسی کتاب اختراع قوم یهود به آن اشاره کرده‌ایم. در سال ۱۹۳۸ اتریش ضمیمه خاک آلمان شد و ناسیونال‌سوسیالیست‌های اتریشی رویه‌ای بسیار تندتر و خشن‌تر از آلمانی‌ها در یهودی‌ستیزی در پیش گرفتند (رفتارهای قهرآمیز و کتک‌زدن‌های خیابانی و .) که به قول براکل این‌رویکرد در آلمان به چنین رادیکالیسمی نرسیده بود. او در صفحه ۴۸ کتابش می‌گوید همه آن محدودیت‌هایی که از سال ۱۹۳۳ بر زندگی یهودیان آلمان سایه افکنده بود، اکنون به اتریش نیز تعمیم یافت. در صفحه ۴۹ همین‌کتاب هم به یک مساله مهم درباره مهاجرت یهودیان اشاره می‌کند: برای تشدید مهاجرت از اتریش، دفتر مرکزی مهاجرت یهودیان را در وین تاسیس کردند که مدیریت آن در اختیار آدولف آیشمان بود. آیشمان همان‌طور که می‌دانیم یکی از چهره‌های مهم در امر مهاجرت اجباری و کوچاندن یهودیان بود که پس از جنگ توانست سال‌ها به‌طور مخفی در آرژانتین زندگی کند و در سال ۱۹۶۰ توسط نیروهای مخفی موساد دستگیر و به اسرائیل منتقل شد. آیشمان در سال ۱۹۶۱ محاکمه و سپس در ۱۹۶۲ اعدام شد و جالب است که اعدامش توسط چهره‌هایی چون هانا آرنت (فیلسوف یهودی) مورد انتقاد قرار گرفت.

آدولف آیشمان در دادگاه اسرائیل (اورشلیم). او به جرم هدایت جریان یهودی‌کشی در زندان رمله به دار آویخته شد.
اما یک واقعیت جالب در مقطع تاریخی پیش از اشغال اتریش که بد نیست به آن توجه کنیم و در کتاب هولوکاست الکساندر براکل به آن اشاره شده، به این‌ترتیب است: برای افزودن بر شمار مهاجران، بیش از ۲۰۰۰ یهودی، به دلیل جرائم ناچیز بازداشت و به اردوگاه‌ها فرستاده شدند. اگر آن‌ها اعلام آمادگی می‌کردند که آلمان را ترک کنند، می‌توانستند روی آزادی‌شان حساب کنند، در غیر این‌صورت در بازداشت می‌ماندند. درباره کارهایی هم که آیشمان در وین انجام می‌داد، می‌توان به برهه تاریخی سال ۱۹۳۴ اشاره کرد که در کم‌ترین زمان ممکن اوراق لازم به یهودیانی که راغب به مهاجرت بودند،‌ اعطا و بخش عمده دارایی‌هایشان مصادره می‌شد. از محل درآمدها، مهاجرت یهودیان فقیرتر تامین مالی می‌شد، زیرا نمی‌خواستند این یهودیان فقیر پس از آن‌که از مشاغل اصلی‌شان رانده شدند به باری برای حکومت تبدیل شوند. (صفحه ۴۹) در مجموع، اخراج یهودیان اتریش، به مجارستان، سوئیس و چکسلواکی هم سرایت کرد.
یک مقطع مهم و در واقع نقطه عطف در یهودی‌ستیزی نازی‌ها، شب شیشه‌های شکسته یا همان شب کریستال‌ است که از شامگاه نهم نوامبر شروع شده و تا بامداد ۱۰ نوامبر ۱۹۳۸ ادامه پیدا کرد و طی آن اعضای حزب نازی و مردم غیرنظامی به کنیسه‌ها، خانه‌ها و مغازه‌های یهودیان ریخته و در نتیجه اتفاقات آن‌شب، ۲۶۷ عبادتگاه و ۷ هزار و ۵۰۰ مغازه ویران و ۹۱ یهودی هم به قتل رسیدند. از این‌شب به بعد بود که خویشتن‌داری نازی‌ها به‌طور رسمی کنار گذاشته شد. بهانه اصلی هم برای این کشتار و خسارت بزرگ(اصطلاحا پگروم)، ترور ارنست فون رات دیپلمات آلمانی سفارت آلمان در پاریس به دست دانشجویی لهستانی بود که پدر و مادر یهودی‌اش محکوم به اخراج از کشورشان شده بودند. نازی‌ها پس از شب کریستال احکام دور از عدالت و غرض‌ورزانه‌ای علیه یهودیان صادر کردند از جمله این‌که یهودیان باید هزینه خسارت‌های برآمده را علاوه بر جزای یک میلیارد مارکی پرداخت کنند. به‌هرحال در چنین حال و هوایی، بین سران آلمان نازی در زمینه چگونگی اجرای ت مهاجرت یهودیان اختلاف‌نظر وجود داشته است؛ مثلا هرمان گورینگ موافق گتوسازی اما راینهارد هایدریش مخالف آن بوده و هیتلر هم مخالف هر دو. در نتیجه ت تسریع در مهاجرت را حفظ کرد. در همین‌برهه تاریخی باز هم جالب است که هنوز صحبت به کشتار و اعدام یهودیان نرسیده و آوریل ۱۹۳۹ است که الکساندر براکل درباره‌اش می‌نویسد: بیش از ۲۵ هزار یهودی در اردوگاه‌های زاکسنهاوزن، داخائو و بوخنوالد آن‌قدر شکنجه شدند که اعلام کردند پس از آزادی بی‌درنگ خاک آلمان را ترک خواهند کرد.
* سکوت اروپایی‌ها در قبال سرنوشت غمبار یهودیان آلمان
برای نجات یهودیان از وضعیتی که در آلمان و اتریش دچارش بودند، کنفرانسی بین‌المللی به دعوت روزولت رئیس‌جمهور آمریکا در اویانِ فرانسه برگزار شد اما نتیجه‌ای در بر نداشت چون هیچ‌کشوری برای پذیرش عمومی پناهجویان یهودی اعلام آمادگی نکرد. سرنوشت غمبار کشتی سنت‌لوئیس هم از جمله حوادثی است که در پی این کنفرانس دلسردکننده در تاریخ ثبت شد و به موجب آن یهودیان آلمانی سوار بر کشتی مذکور (شمارشان ۹۳۶ نفر بود)، در بنادر کوبا، آمریکا، بلژیک، فرانسه و انگلستان با ممانعت از ورودشان به خاک این کشورها روبرو شدند. براکل می‌گوید بیشتر این یهودیان دو سال نیم بعد که راه حل نهایی توسط نازی‌ها آغاز شد، نتوانستند جان سالم به در ببرند. به‌هرحال خیلی جالب است که کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، هلند، دانمارک و سوئد مرزهای خود را به روی یهودیان بستند و انگلستان هم در بهار ۱۹۳۹ جلوی مهاجرت یهودیان آلمان به فلسطین را گرفت و آمریکا هم رویکردی منفی‌تر از گذشته در پیش گرفت اما تنها ژاپن بود که با باز کردن درهای شانگهای اشغال‌شده در سال ۱۹۳۸، باعث شد ۱۴ هزار یهودی پیش از شروع جنگ جهانی دوم، محلی برای فرار و مهاجرت داشته باشند. این‌هم از عجایب روزگار است که ژاپنی که در چین، جنایات و های زیادی مرتکب شد، در قبال مردم یهودی رافت و نرمی نشان داد. شاید این‌عمل چشم‌بادامی‌ها ریشه در اغراض دیگری داشته باشد که برای کشفش باید اوراق تاریخ را زیر و رو کرد!

یهودیان سوار بر کشتی سنت‌لوئیس که در سواحل آمریکا، کوبا، بلژیک، فرانسه و انگلستان پس زده شدند.
در یک جمع‌بندی که مربوط به برهه پیش از جنگ جهانی دوم می‌شود، ت ناسیونال‌سوسیالیسم آلمانی تا حد زیادی متمرکز بر حقوق‌زدایی از یهودیان ساکن آلمان و تشویق‌شان به مهاجرت بود. هیتلر هم در سال ۱۹۳۸ بارها اشاره کرد که قصد دارد یهودیان را روانه سرزمینی دور کند و ژانویه سال ۱۹۳۹ بود که برای اولین‌بار در گفتگو با وزیر امور خارجه چکسلواکی (به تعبیر براکل) برای نخستین‌بار و بدون آن‌که برنامه مشخصی را در نظر داشته باشد، از مرگ یهودیان حرف زد. تا پیش از شروع جنگ، تنها از آلمان یا همان رایش قدیم، حدود ۲۵۰ هزار یهودی مهاجرت کردند و حدود ۲۰۰ هزار نفر ماندند که بیشترشان سالمند بودند و توانایی مهاجرت نداشتند.
* ادامه پافشاری بر حل مساله یهودیان به‌وسیله کوچ اجباری
تحلیل الکساندر براکل این است که با حمله آلمان به لهستان و شروع جنگ، دیگر طرح مهاجرت که تا آن‌زمان به‌عنوان راه حل مساله یهودیان پیگیری می‌شد، کارایی نداشت. توجه داریم که راه حل مساله یهودیان با راه حل نهایی (یعنی کشتار و حذف فیزیکی یهودیان) تفاوت دارد و دومی، مفهومی است که اولی به‌تدریج در آن ادغام شد. به هرحال نویسنده کتاب هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان معتقد است در این برهه زمانی، کنشگران ناسیونال‌سوسیالیست، می‌توانستند برای برای حل مساله یهودیان سراغ گزینه‌های به مراتب بی‌رحمانه‌تری نسبت به آنچه طی ۶ سال گذشته انجام داده بودند، بروند. در ابتدای امر هم از آن‌جا که امکان مهاجرت منتفی بود، به این فکر افتاده بودند که یهودیان را به گونه‌ای قهرآمیز انتقال دهند، بدون آن‌که فعلا بتوانند برای پرسش کجا؟ پاسخی پیدا کنند.
یکی از تاملات نازی‌ها در ‌زمینه بحث مذکور، انتقال ابتدایی به فرمانداری کل رایش و سپس انتقال به یک کشور یهودی تحت اداره آلمان در مرز شرقی لهستان بود. تداخل با مقاصد ی و رقابت‌های قدرت‌طلبانه افسران بلندپایه حزب نازی از جمله مواردی است که در برخی مقاطع باعث موازی‌کاری یا توقف کار انتقال یهودیان شده است. پس از تاملات مورد اشاره هم، طرح نیسکو مطرح شده که در آن بنا بر انتقال یهودیان به منطقه نیسکو به‌عنوان اردوگاه موقت بوده؛ پایگاهی برای کوچاندن آتی یهودیان به کشور یهودی که پیش‌تر راینهارد هایدریش به آن اشاره کرده بوده است. طرح نیسکو به شکست انجامید و تحلیل براکل از این‌شکست، چنین است که حل مساله یهودیان در آن‌زمان از فوریت کم‌تری نسبت به اهداف ی قومی برخوردار بوده است. اشاره‌اش هم به اقلیت‌های آلمانی در حوزه نفوذ شوروی است که بنا شده بود به آلمان بازگردانده شوند. پس از طرح نیسکو، طرح‌های کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت مطرح شدند که در گونه بلندمدت باید ۵ و نیم میلیون لهستانی و کل یهودیان از رایش قدیم (آلمان)، اتریش، بوهم و موراویا منتقل می‌شدند. به‌علاوه باید در فرمانداری کل،‌ این‌جمعیت را از طریق وضعیت نامناسب پزشکی، مهار زاد و ولد و تشویق به همجنس‌گرایی کاهش می‌دادند.
یکی از طرح‌های مشابه آلمان نازی با سران صهیونیست اسرائیلی که سال‌ها بعد قدرت را به دست گرفتند، بازگرداندن آلمانی تباران به خانه بود که به نمونه‌ای از آن یعنی بازگرداندن آلمانی‌های منطقه بالتیک (تحت نفوذ شوروی) اشاره کردیم. به‌هرحال برای این‌که فضا برای زندگی این آلمانی‌ها در منطقه تحت حکومت رایش جدید فراهم شود، لازم بود که بومیان مناطقی از جمله وارتگاو کوچانده شوند که چنین کارهایی انجام شد. در چنین شرایطی بوده که هاینریش هیملر رئیس پلیس رایش و نیروهای اس.‌اس جمله‌ای درباره آینده یهودیان گفته است: امیدوارم با امکان مهاجرت گسترده همه یهودیان به آفریقا یا به یک مستعمره، بتوان مفهوم یهودی را به‌طور کامل پاک کرد. این جمله هیملر چند نکته مهم را در خود جا داده است: اول این‌که جمله مذکور در سال ۱۹۴۰ بیان شده است. دوم این‌که صحبت از پاک‌کردن از مفهوم یهودی به میان آمده و غرض پاک کردن اروپا از یهودیان به کمک مهاجرت آن‌ها است و سوم این‌که صحبت از انتقال یهودیان به یک مستعمره آفریقایی است که چرایی در نظر گرفتن طرح ماداگاسکار را بر ما روشن می‌کند، چون هیتلر پس مطالعه طرح‌ و نقشه‌های هیملر در یادداشتی پیرامون برخورد با اقوام بیگانه در شرق آن را تائید کرد. در نتیجه اقدامات بعدی که یکی از آن‌ها طرح ماداگاسکار بود، در دستور کار قرار گرفتند.
در طرح ماداگاسکار بنای نازی‌ها بر این بود که پس از برقراری پیمان صلح، می‌شود مستعمرات فرانسه از جمله جزیره ماداگاسکار را در اختیار گرفت و یهودیان را به این منطقه کوچاند. ضمن این‌که بین دو جنگ جهانی اول و دوم، دولت لهستان به چنین طرحی اندیشیده بود که یهودیان را از لهستان به این جزیره منتقل کند. اما محاسبات آلمان به قول براکل،‌ در همه جوانب صحیح از آب در نیامد و آلمان بر انگلستان پیروز نشد. جالب است که با وجود شکست طرح‌هایی مثل نیسکو و ماداگاسکار، هیتلر و هایدریش همچنان بر ارائه راه‌حلی برای انتقال یهودیان فکر می‌کردند و هنوز به فکر نابودی فیزیکی آن‌ها نیافتاده بودند.
* گتو
از جمله عناصر مهم فضاسازی در آثار ادبی، داستانی و سینمایی (فیلم‌هایی مثل پیانیست یا یعقوب کذاب) یا نمایشی که مربوط به نسل‌کشی یهودیان در سال‌های جنگ جهانی دوم‌اند، گتو ها هستند. گتو منطقه‌ای بود که با دیوار و سیم‌خاردار از دیگر مناطق شهر جدا می‌شد و یهودیان شهر مم بودند به آن‌جا رفته و در آن منطقه زندگی کنند. داخل گتو، پلیسی از خود یهودیان مسئول برقراری نظم و انضباط بود و مدیریت اداره گتو را هم یهودیانی به عهده داشتند که باید به آلمانی‌ها جواب پس می‌دادند. گتوسازی از جمله پیشنهادات راینهارد هایدریش برای حل مساله یهودیان تا انتقال نهایی‌شان به منطقه‌ای دیگر بود. او این‌پیشنهاد را سال ۱۹۳۹ مطرح کرد و باز هم جالب است که پدیده گتوسازی ریشه در گذشته اروپا و قرون وسطی دارد؛ نمونه بارزش را هم در عالم ادبیات، در همان نمایشنامه تاجر ونیزی و رفتار مسیحیان با یهودیان آن‌عصر شاهد بوده‌ایم.
یکی از تذکرات براکل درباره گتوهای یهودیان در مقطع بهار ۱۹۴۱ چنین است: این‌گونه نیز نبود که در گتوسازی همه مناطق به درستی زیر پوشش قرار گیرند. در برخی از شهرها یهودیان همچنان در منازل موروثی‌شان زندگی می‌کردند، در برخی محلات جمع‌آوری نشده و از جهان بیرون منزوی‌نشده بودند. آخرین گتوها هم در سال ۱۹۴۲ ساخته شدند. این اماکن هم مثل اردوگاه‌ها، در ابتدای امر برای نابودی یهودیان در نظر گرفته نشده بودند بلکه قرار بود پایگاه‌های موقتی انتقال باشند و براکل می‌گوید اتفاقا چون طرح انتقال فوری انجام نشد، ادارات محلی خیلی زود خود را با این پرسش روبرو دیدند که باید با یهودیان چه بکنند؟ در ادامه به وجود آمدن این پرسش هم بین نازی‌ها دو رویکرد به وجود آمد. عده‌ای با دیدن وضعیت اسفبار و مرگ‌آور گتوها، بنا را بر این گذاشتند که یهودیانی که داخل گتو می‌روند،‌ زنده بیرون نیایند اما این نوع نگاه، مخالفانی هم داشت که طرفدارانش می‌خواستند از نیروی کار یهودیان بهره‌برداری کنند.

افسران نازی پای یکی از دیوارهای گتوهای ساخته‌شده
اگر بخواهیم به چگونگی شکل‌گرفتن ایده اردوگاه‌های مرگ بین سران نازی پی‌ ببریم، بد نیست فرازی از صفحه ۷۵ کتاب هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان را از نظر بگذارنیم: رولف هاینتس هوپنر، رئیس بخش پوزن در سرویس امنیت رایش، به آیشمان پیشنهاد داده بود همه ۳۰۰ هزار یهودی ساکن در وارتگاو باید در اردوگاهی جمع‌آوری شوند تا بتوان از نیروی کار آن‌ها بهره برد. در ادامه پیشنهاد آمده بود، اما از آن‌جا در زمستان دیگر نمی‌توان همه یهودیان را تغذیه کرد "جدا باید بررسی کرد آیا انسانی‌ترین راه‌حل این نیست که یهودیان ناتوان از کار با ابزاری که تاثیرگذاری سریع دارد از میان بروند. در هر صورت این خوشایندتر از آن است که بگذاریم از گرسنگی بمیرند." البته چنان که پیداست هوپنر کشتار همه یهودیان را در نظر نداشت، زیرا در ادامه پیشنهاد می‌دهد ن یهودی‌ای که توان بارداری دارند عقیم شوند " تا واقعا مشکل یهودیان با همین نسل به طور کامل حل شود." در همین‌زمینه و پیش از پایان فصل ۴ کتاب، نویسنده برای این‌که مخاطب خود را برای بحث کشتار جمعی یعنی فصل پنجم با نام آغاز کشتار جمعی‌ آماده کند، سوالی مطرح می‌کند که چنین است: حال وقتی آلمان به کشوری چون اتحاد شوروی یورش می‌بُرد که مردمانش در نظر هیتلر و وفادارترین ملازمش هیملر، از دیرباز پست‌ترین جایگاه را در سلسله‌مراتب نژادها داشتند و شکل دولتش، یعنی بلشویسم را دشمن طبیعی ناسیونال‌سوسیالیسم می‌پنداشتند، برخورد با یهودیان به چه سمت و سویی می‌رفت؟
* کشتارهای جمعی
تا پایان سال ۱۹۴۱ برخی از اردوگاه‌هایی که به اردوگاه‌های مرگ معروف شدند، ساخته شده و بنا شد اردوگاه‌های مرگ دیگری هم ساخته شوند. اما نویسنده کتاب هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان پیش از پرداختن به این موضوع، سوال مهمی را مطرح می‌کند مبنی بر این‌که چگونه شد که کار به این چرخش نهایی و این‌حد از خشونت رسید؟ در واقع منظور الکساندر براکل این است که چطور راه حل مساله یهودیان تبدیل به راه حل نهایی شد و طی چند ماه، رویکرد آلمانی‌ها بیشتر از ۸ سال گذشته، رادیکال‌تر شد؟ پاسخ او این است که کلید فهم این‌ماجرا در جنگ آلمان با شوروی نهفته است. خلاصه مطلب هم از این قرار است که جنگ هیتلر با استالین و پیشروی‌اش در خاک شوروی، موجب شکل‌گیری کشتارها و سرایتش به اردوگاه‌های نگهداری یهودیان در لهستان و دیگر نقاط اروپا شد. چون یکی از اصطلاحات رایج و مهم که در آن برهه به کار برده می‌شد، انتقال به شرق بود؛ یعنی اردوگاه‌ها یا قربان‌گاه‌های روسیه و لهستان.
پس از پیشروی در خاک شوروی، هیتلر دو فرمان را برای فرماندهانش در شوروی صادر کرد؛ ۱- فرمان مربوط به کمیسرها و ۲- حکم صلاحیت قضایی. این دو فرمان، موانع اعمال خشونت علیه سربازان و البته غیرنظامیان شوروی را از میان برداشتند و به تعبیر براکل،‌ اگرچه هر دو به صراحت، ضد یهودیان نبودند اما زیرمعنایی ضدیهودی در خود داشتند. به تعبیر این نویسنده، این‌فرمان‌ها گویی طوری بودند که در آن‌ها بخش بزرگی از کمیسرهای ارتش سرخ و پارتیزان‌ها یهودی محسوب شده بودند. کلیدواژه‌ای هم که در این‌زمینه به کار برده، تصور آلمانی‌ها از بلشویسم یهودی است که پیش‌تر اشاراتی به آن کردیم. یک نکته جالب درباره فرماندهانی که برای کشتار در شوروی منصوب شده بودند، باهوش بودن آن‌هاست. به بیان براکل در کتاب هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان، فرماندهان گروه‌های عملیاتی و یگان‌های ویژه تابعشان، ضمن این‌که از ناسیونال‌سوسیالیست‌های دوآتشه بودند، همگی ضریب هوشی میانگین‌به‌بالا داشتند و از هر ۴ فرمانده، ۳ نفرشان دارای مدرک دکترا بود. اما غرض از براکل برای اشاره به این‌نکته این است که بگوید این فرماندهان، توان این را داشتند که فرمان‌های مبهم و نه‌چندان صریح را منطبق بر خط‌مشی‌های ایدئولوژیک عمومی تفسیر کنند؛ شاید شبیه به دستگاه‌های پیچیده انیگما که متفقین مدت‌ها برای شکستن کدهای رمزش خون‌دل خوردند.
خلاصه این‌که اولین کشتارهای جمعی آلمان‌ها که موجب نسل‌کشی یهودیان شد، اواخر سال ۱۹۴۱ در خاک شوروی به وقوع پیوستند؛ به این‌ترتیب نخست مخالفان ی و سپس دشمن شماره یک ایدئولوژیک یعنی یهودیان حذف شدند. در کشتار یهودیان در این برهه تاریخی، گام دوم کشتار غیرنظامیان بود که در مرحله نخست‌اش وابستگان به طبقه روشنفکری و رهبری یهودیان کشته شدند. براکل در این‌باره این‌توضیح را آورده که برای آن‌که مقاومتی پیش نیاید، آدم‌کشی‌ها با تعابیری بزک می‌شد که تداعی‌کننده ضرورت‌های نظامی بودند. نکته مهمی که این‌نویسنده چندبار در کتابش به آن اشاره کرده و باید مورد توجه قرار گیرد، مبهم بودن فرمان‌های ف


وجوه مختلف شهید همت مانند عرفان و اخلاق در کنار فرماندهی و تدبیر جنگی از جمله موارد مهمی هستند که مخاطب کتاب ضربت متقابل» با آن‌ها روبرو خواهد شد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: ششمین بخش از پرونده جنگ بدون تعارف» آغاز پرداختن به کتاب ضربت متقابل» بود و در قسمت هفتم، نقد و بررسی زوایای این‌کتاب و کندوکاو تاریخی عملیات رمضان را ادامه می‌دهیم. در اولین‌قسمت مربوط به این‌کتاب (اینجا)، ذات و چرایی اجرای عملیات رمضان، مراحل مختلف این‌عملیات و پاسخ این‌سوال را که چرا پس از فتح خرمشهر، جنگ با عراق تمام نشد، پیگیری کردیم.
در دومین قسمت از این نوشتار، شخصیت تاثیرگذار شهید محمدابراهیم همت فرمانده وقت تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) در عملیات رمضان، حمایت‌های بی‌دریغ ابرقدرت‌های جهان از عراق، اداره شورایی یا فرماندهی سپاه پاسداران و جمع‌بندی خلاصه نتیجه عملیات رمضان را تحلیل و بررسی می‌کنیم.
* ۴ - حضور شهید همت در کتاب
یکی از محورهای مهم محتوایی کتاب ضربت متقابل»، شخصیت و تکاپوهای شهید همت در عملیات رمضان است. این‌اولین عملیاتی بوده که همت به‌عنوان فرمانده تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) عمل می‌کرده و تا پیش از آن، یعنی پیش از مقطع اسارت احمد متوسلیان در لبنان، فرماندهی تیپ به عهده متوسلیان بوده است. اما با وقوع اتفاق مذکور، فرماندهی تیپ به شهید همت واگذار شد. این تیپ در مراحل اول تا سوم عملیات رمضان حضور نداشته و از مرحله سوم به بعد است که نقش‌آفرینی خود را در عملیات مورد اشاره آغاز می‌کند. به گواه سرهنگ پاسدار مجتبی صالحی‌پور در صفحه ۸۵ کتاب ضربت متقابل»، بعد از بازگشت بخشی از نیروهای تیپ ۲۷ از سوریه به ایران، ظرف چهار پنج روز، حاج همت توانست دوباره از هیچ و پوچ، یک تیپ سرپا، جنگنده و قبراق را برای ورود به عرصه عمل آماده کند.»
تازه در صفحه ۱۴۷ است که مطالب ضربت متقابل» به تیپ ۲۷ محمدرسول الله و نقش‌آفرینی‌اش در عملیات رمضان می‌رسد: در شب شروع عملیات رمضان، تیپ ۲۷ محمدرسول الله هنوز آمادگی ورود به عملیات را نداشت. از همین روی، قرار شد وارد عمل نشود.» صبح چهارشنبه ۲۳ تیر است که همت و ۹ نفر همراهش به شناسایی منطقه عملیات می‌روند. مطالعه رنج و مرارت‌های همت در این‌کتاب و همچنین شراره‌های خورشید» که پیش‌تر به آن پرداخته‌ایم، نشان‌دهنده این معنی هستند که این‌شخصیت، بیهوده و بی‌دلیل ملقب به سیدالشهدای جنگ ایران و عراق نشد و علت عشق و علاقه نیروهای ساده بسیجی و فرماندهان رده‌بالای سپاه و ارتش به او، از خلال همین سطور و مستندات دو کتاب مذکور به‌خوبی مشخص می‌شود.
تا صفحه ۲۹۵ کتاب ضربت متقابل»، دو نکته بارز درباره شخصیت محمدابراهیم همت جلب توجه می‌کند؛ یکی فرماندهی و نقش‌اش در کار و دیگر، مهربانی و عزیزم‌گفتن‌هایش به نیروهای رزمنده و فرماندهان. به علتی که در قسمت پیشین مطلب اشاره کردیم، نیروهای ایرانی از ساعات شب برای عملیات و پیشروی استفاده می‌کردند که همین عامل، یعنی حرکت در شب، هدایت نیروها را در معرکه نبرد دشوار می‌کرد. فرماندهی و هدایت نیروها (از پشت بی‌سیم) برای رسیدن به هدف و سپس ضربه‌زدن به دشمن، از جمله موارد و وظایفی است که همت، به‌خاطر آن خون دل زیادی خورده و جلوه زیادی هم در کتاب پیش‌رو دارد. گلعلی بابایی نویسنده کتاب هم درباره تلاش‌های مضاعف این فرمانده جنگ، در صفحه ۴۵۴ به این نکته اشاره می‌کند که همت در تلاش برای بازسازی تیپ ۲۷ (برای حضور در عملیات رمضان) چه از لحاظ تجهیزات و وسایل نظامی و چه از لحاظ ارتقای روحی و معنوی نیروهای رزمنده نقشی ویژه و مافوق توان و کشش یک انسان عادی ایفا کرد.
۴-۱ فرماندهی در معرکه جنگ؛ تعادل بین جدیت و مهربانی
یکی از جلوه‌های مهم شخصیت همت که در کتاب ضربت متقابل» می‌بینیم، مربوط به فرماندهی و ابتکارات جنگی اوست. مطالعه و پژوهش شخصی همت به‌عنوان یک فرمانده، زیاد بوده و به‌هیچ وجه نمی‌توان او را یک‌شخصیت تک‌بعدی مثلا فرمانده‌ای عارف یا خوش‌اخلاق دانست که نیروهای زیردست و مافوق به‌خاطر اخلاق خوبش شیفته او بوده‌اند. همت در ضربت متقابل» جلوه‌هایی از خشم، کلافکی، خستگی جسمی و فرمان‌های نظامی هم دارد که به‌ آن‌ها خواهیم پرداخت.
از جمله نمونه‌های شاخص داشتن مطالعه و اطلاعات همت درباره اصول جنگ و مبارزه در میدان نبرد را می‌توان در صفحه ۱۵۷ کتاب مشاهده کرد که مشغول بیان دلایل ناکامی مرحله اول عملیات رمضان است و می‌گوید خطوط دفاعی عراقی‌ها از خطوط دفاعی اسرائیل الگوبرداری شده است. او در همین گفتگو با نیروهاست که می‌گوید سابقه نداشت که دشمن در میدان جنگ، بیست و نه ردیف میدان مین با عمق هزار متر ایجاد کند.»
یکی از سوالاتی که در ذهن مخاطب کتاب ایجاد می‌شود، این است که چرا همت در مرحله سوم مرتب به نیروهای تیپ ۲۷ اصرار می‌کند که تانک‌های عراقی را منهدم کنند؟ وقتی امکان غنیمت‌گرفتن وجود دارد، چرا باید ادوات زرهی را منهدم کرد؟ تاکید همت همچنین این‌شاعبه را به وجود می‌آورد که از رعفت اسلامی در این فرمانده خبری نیست. تا صفحه ۲۸۷ کتاب علت این‌همه تاکید و اصرار همت بر انهدام تانک‌های عراقی مشخص نیست اما در صفحه مذکور، این فرمانده سرانجام علت صدور فرمانش را بیان می‌کند: همت: خدا را شکر. آنها را تعقیب کنید؛ نگذارید این پدرسوخته‌ها در بروند! والا صبح دوباره سرو کله‌شان پیدا می‌شود. نگذارید در بروند.» توضیح تکمیلی هم در این‌باره در صفحه ۴۰۰ ارائه می‌شود؛ نقل قولی از خود شهید همت که در جلسه اول مرداد ۶۱ در جمع مسئولین ستادی بیان می‌شود: بنابر تجربیات قبلی، چون حدس می‌زدم شاید احتمال برگشت به عقب وجود داشته باشد و در صورت عدم انهدام این تجهیزات، دشمن که برگردد همه را سالم بازپس می‌گیرد، پای بی‌سیم به بچه‌ها گفتم: بزنید و مهندم‌شان کنید!»
جلسات زیاد همت با نیروهای زیردست و مافوق و سخنرانی‌هایش از جمله مواردی است که مخاطب کتاب را به تعجب وا می‌دارند. محمدابراهیم همت فرمانده تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص)، تنها در یکی از روزهای عملیات رمضان، با وجود بیماری، تب و سینوزیت شدید، ۴ جلسه سنگین با نیروها برگزار می‌کند که گفته‌هایش در این جلسه‌ها، حجم زیادی از صفحات کتاب را به خود اختصاص داده است و این‌سوال را در ذهن متبادر می‌کنند که مگر یک فرد بیمار چه‌قدر توانایی سخنرانی و سپس هدایت نیروهای زیردستش را دارد؟ به‌هرحال این‌هم یکی از عواملی است که باعث تبدیل همت به سیدالشهدای جنگ شده است. این‌فرمانده در یکی از جلسات توجیهی خود با نیروهای اطلاعات عملیات تیپ ۲۷ که بناست برای مرحله پنجم عملیات رمضان راهی شناسایی شوند، سخنان جالبی دارد که بد نیست به‌عنوان نمونه در این‌فراز از مطلب به‌ آن‌ها اشاره کنیم: خدا شاهد است آدم در روز عملیات، باید مثل پادوهای بازار باشد؛ قبراق، دونده و جان‌سخت!» یا در جای دیگری از همین جلسه می‌گوید اهمیت زیادی نسبت به وظیفه‌ای که به عهده گرفته‌اید قائل بشوید، طوری که به یاری خدا، از امشب تا ۴۸ ساعت دیگر، علائم خستگی را در وجود شما نبینم. نه خواب، نه استراحت، نه آسایش. روی موتور نان بخورید، روی موتور، آب یخ و شربت بخورید، روی موتور یک لقمه نان بخورید و از الان به یاری خدا خودتان را برای انجام دادن یک کار سخت بسازید.» عامل خودسازی که همت در سخنانش به آن اشاره می‌کند، یکی از کلیدواژه‌های مورد نظر این فرمانده است که متعاقبا به آن خواهیم پرداخت.

یکی از سخنرانی‌های مهم همت، مربوط به روزهای پس از مرحله سوم است که برخی از نیروهای تیپ ۲۷، به‌دلیل خستگی و بی‌انگیزگی قصد تسویه و بازگشت به تهران را داشته‌اند. بی‌انگیزگی نیروها هم عمدتا به‌دلیل عقب‌نشینی‌های تاکتیکی انجام‌شده در مراحل پیشین و سوم عملیات رمضان بوده است. توجیه نیروها و پاسخگویی این مقام مسئول در جنگ، به‌خوبی در این سخنرانی مشهود است و می‌تواند الگوی مسئولان مختلف کشور قرار بگیرد. همت ضمن این‌که از نیروهای تیپ‌اش طلبکار نیست و خود را موظف به پاسخگویی به آن‌ها می‌داند؛ سعی می‌کند وظیفه و تکلیف نظامی و شرعی آن‌ها را نیز گوشزد کند. او درباره مساله عقب‌نشینی جملاتی دارد که در این‌مجال به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
آن‌کسی با ترس و عدم روحیه دست به گریبان است که راه خودش را نشناخته باشد؛ کسی که راه خودش را شناخته باشد،‌ قرص و محکم است.» (صفحه ۴۱۸)، فقط به تعبیر امام باید فکر و تدبیرمان را به کار بگیریم.»، پس نتیجه می‌گیریم که گرفتن تصمیم عقب‌کشیدن نیروها در آن لحظات، از لحاظ میزان حسن تدبیر، م بود! حالا چرا کار به اینجا کشید؟ اگر خوب توی عمق قضایا دقت کنی، می‌بینی که فقط یک علت داشت؛ نقص عملکرد مهندسی رزمی!» (صفحه ۴۲۲)، اگر انسان ظرف پنج روز ببرد،‌ این جداً دردآور است و من از همین الان برای شما خط و نشان می‌کشم»، هرکس می‌گوید ما روحیه نداریم همین‌جا او را خلع لباس کنید برود تهران، برود خانه، پهلوی ننه و بابای خودش بخوابد.»، من توی اهواز، در دبیرستان شهید مصطفی خمینی هم برای برادرها صحبت کردم و گفتم مبادا یک دفعه توی جبهه، هوای زن و بچه به سرتان بزند! البته فکر نکنید برای شما گفتم. من خودم هم دارم ها!»، ما این‌جا آب‌تنی نداریم! وقتی به منطقه جنگی می‌آیی باید پیش‌بینی همه‌چیز را بکنی. با بدن نجس نماز بخوانی، خون روی بدن یا لباست ریخته، با همین وضع باید نماز بخوانی.»، اتفاقا در سختی است که مومن جوهر خودش را نشان می‌دهد و ما باید تحمل داشته باشیم. به شرف زهرا قسم می‌خورم، به شرف زهرا قسم؛ ما بیست روز بدنمان چرک می‌گرفت، طوری که الان به بدن خودم دست می‌کشم به آن اندازه تنم چرک نیست. بیست روز می‌شد که بدنمان چرک بود، ولی بنابر حساسیت منطقه، منطقه را ترک نمی‌کردیم.»
محمدابراهیم همت در همین سخنرانی تحلیل‌های جالبی از شرایط جنگی ایران و موقعیت سوریه در جنگ با اسرائیل دارد. او معتقد است در برهه سال ۶۱ و بهبوهه عملیات رمضان، خداوند به ایران قدرت داده و دشمن را خوار و ذبون کرده است. این تحلیل را می‌توان در صفحه ۴۲۳ کتاب ضربت متقابل» مطالعه کرد: یک زمانی دشمن آن‌قدر ما را خوار کرده بود که ما از روی ناتوانی،‌ ناچار شدیم در دارخوین منطقه مقابل دشمن را آب بیندازیم تا مانع از پیشروی او بشویم. حالا خدا کمک کرده و الان قضیه برعکس شده.» او ضمن اشاره به این‌نکته که ما در زمان قدرتمندی، به‌طور مدام از سوی خدا آزمایش می‌شویم، بر این نکته تاکید می‌کند که پیروزی و شکست دست خداست.» این جمله را باید در بخش مربوط به رویکرد اخلاقی و عرفانی این شخصیت بررسی کنیم که به آن خواهیم رسید. اما در همین سخنرانی است که همت از سوریه صحبت می‌کند و می‌گوید سوری‌ها اصلا اهل جنگ نیستند. یکی از خاطرات شهید همت از سفر به سوریه و لبنان، درباره سفارش تابوت‌هایی است که ایرانی‌ها به نجارهای سوری داده بودند: ما به نجارهای دمشق سفارت هزارتا تابوت داده بودیم. به تعداد کل نیروهایمان تابوت آماده کرده بودیم. به دولت سوریه گفتیم ما را از جنگ نترسانید!» همت همچنین به دیدار محسن‌ رضایی با امام خمینی (ره) اشاره می‌کند که در آن رضایی به امام (ره) گفته بوده آقا! مردم لبنان از ما انتظار دارند، آنجا وارد عمل بشویم.» و رهبر انقلاب هم در پاسخ به فرمانده سپاه می‌گوید: شما در آنجا، ملتی مثل ملت ایران را به عنوان پشتیبان نیروهایتان ندارید. ملت ایران، یک ملت استثنایی است.» (صفحه ۴۲۵) در همین‌سخنرانی، فرمانده تیپ ۲۷ درباره حلول قدرت امام زمان (عج) در ملت ایرانی می‌گوید و در ادامه چنین جمله‌ای دارد: آدم وقتی چنین خصلت‌هایی را می‌بیند، از این ملت خجالت می‌کشد. ما اگر برای جلب رضای خدا زیر پای این ملت له بشویم،‌ شخصا معتقدم باز هم کم کاری کرده‌ایم.» او ضمن پاسخگویی به علت‌های ناکامی در عملیات رمضان، نقل قولی هم از دونالد ریگان رئیس‌جمهور وقت آمریکا می‌آورد؛ مبنی بر این‌که ایران دارد به ابرقدرت خاورمیانه تبدیل می‌شود.» یکی از واقعیاتی هم که همت در این‌سخنرانی به آن اشاره می‌کند، محدودیت و سختی تهیه آمبولانس و ماشین‌آلات سنگین مانند لودر و بلدوزر در کشور است.
در فرازی از همین‌سخنرانی، همت به مساله فرار برخی راننده آمبولانس‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید جعفر جهروتی (مسئول بخش تخریب و مهندسی تیپ) مجبور بوده گاهی کنار راننده آمبولانس‌ها بنشیند تا فرار را برقرار ترجیح ندهند و تا منطقه درگیری جلو بیایند و مجروح‌ها را به عقب ببرند. یعنی مجروح‌ها را در منطقه رها نکنند.
حالا که بحث جنگ در سوریه و لبنان به میان آمده، بد نیست اشاره‌ای به برهه‌ای که بخش قابل‌توجهی از نیروهای کاربلد جنگ (تیپ ۲۷) در سوریه و لبنان بلاتکلیف بودند، داشته باشیم. در یادداشت‌های روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که مربوط به شنبه ۵ تیر ۶۱ است، چنین آمده: امام با حضور ما در آن جبهه؛ با شرایط موجود مخالفت دارند و معتقدند که عرب‌ها جنگ جدی نخواهند کرد و درگیری بیشتر ما باعث می‌شود که در جبهه جنگ با عراق دچار وقفه شویم و در آنجا هم به جایی نرسیم. بالاخره قرار شد اگر به طور جدی از طرف سوریه جنگ شد، شرکت کنیم.»
از محمدحسین افشردی (محمد باقری) هم نقل‌قولی در صفحه ۷۹ کتاب ضربت متقابل» هست که درباره بازگشت تیپ ۲۷ به ایران است: اگر ما در آنجا از تمام جهات وارد جنگ می‌شدیم، به‌راحتی می‌توانستیم در مراحل اولیه تاکتیکی، پیروزی‌های بزرگی به دست بیاوریم.» محمدباقری در همین نقل قول اشاراتی دارد که بیانگر روحیه انقلابی احمد متوسلیان و همرزمانش در سوریه است: به این نتیجه رسیده بودیم که با به کارگیری ده داوزده گردان نیرو و یک سری کارها شاید بتوانیم سه هزار اسرائیلی را اسیر بگیریم.» اما متوسلیان و به تبع آن محمد باقری و دیگر ایرانی‌های رزمنده می‌بینند که سوری‌ها اهل مبارزه نیستند و تمایل دارند وضعیت تعلیق و صلح شکننده، جریان داشته باشد: اما دیدیم سوری ها اصلا اهل این حرف‌ها نیستند. یعنی می‌خواهند آن وضعیت آتش‌بس را کش بدهند.»
۴-۲ تدبیر دوجداره کردن خاکریز تامینی
تدبیر شهید همت برای دوجداره کردن خاکریز تامینی در عملیات رمضان، از جمله موارد مهمی است که نباید به سادگی از کنار آن عبور کرد. اگر نگرانی و تدبیر این فرمانده برای دوجداره کردن خاکریز تامینی نبود، نیروهای تک‌ور ایرانی توسط نیروهای عراقی در منطقه شرق بصره دور خورده و اصطلاحا قیچی می‌شدند. حماسه احداث خاکریز حدودا ۱۰ کیلومتری هم از جمله ایثارگری‌های مهم نیروهای مهندسی تیپ و همچنین جهادسازندگی است که در ادامه روند احداث، به دوجداره‌کردن این خاکریز انجامید. یعنی مسافتی معادل خاکریز احداث‌شده به‌طور موازی برای دوجداره‌کردن آن اختصاص پیدا کرد.
به هر حال، در گیر و دار همین مرحله از نبرد رمضان است که شاهد جدال لفظی رحیم صفوی با شهید همت هستیم. مخالفت همت باعث می‌شود که صفوی از این جمله استفاده کند: ما به شما تکلیف می‌کنیم!» در ادامه این‌روند، همت در مکالمه با مصطفی ردانی‌پور فرمانده لشگر فتح که تیپ ۲۷ یکی از زیرمجموعه‌هایش بوده، در پاسخ به پیگیری ردانی‌پور درباره خواسته رحیم صفوی می‌گوید: راستش چنین بنایی را که نداشتیم،‌ منتها هر چه هست، انگار بنابر فشار و زور است! این کار را می‌کنیم، ولی خب باید این را هم در نظر بگیرند که حداقل ما هم حق اظهار نظری داشته باشیم.» و ما که حرفی نداریم. اگر می‌گذاشتند این کار روی اصول و برنامه انجام بشود، اشکالی نداشت.»
۴-۳ همت در قامت یک عارف و فرمانده اخلاق‌گرا؛ تاکید بر خودسازی
تاکید بر خودسازی و مبارزه با هوای نفسی که همت نیروهای تیپ‌اش را به آن ترغیب می‌کند، اول از همه در رفتار و گفتار خود این شخصیت نمود پیدا می‌کند و این‌ نمود هم یکی از دلایل دیگر محبوبیت این شخصیت بین فرماندهان و رزمندگان دوران جنگ است. محسن کاظمینی یکی از راویان کتاب درباره اخلاق و رفتار همت می‌گوید: حسن بزرگ همت در این بود که خیلی به ندرت غم و غصه‌هایش را در جمع بچه‌های زیردست بروز می‌داد و در عوض،‌ مدام بر دستاوردهای مثبت عملکرد آنها تاکید می‌کرد.»
یکی از نکات مهمی که همت در گلایه‌هایش در جمع نیروهای ناراحت از عقب‌نشینی مطرح می‌کند، این است که (به‌دلیل پیروزی‌های پیشین) ما متکی به خود شده‌ایم و دیگر خدا را فراموش کرده‌ایم.» مرحله چهارم عملیات رمضان سحرگاه جمعه اول مرداد ۶۱ در منطقه شلمچه آغاز شد. همت در سخنرانی توجیهی‌اش برای کادرهای تیپ ۲۷ برای این مرحله، این جمله مهم را دارد: خود ما اصلا مطرح نیستیم. اگر تکه‌تکه هم شدیم، به درک که شدیم!‌ حفظ انقلاب مطرح است.» در همین سخنرانی، شهید همت به نیروهای اطلاعات عملیات که نیروهای جدید و نسبتا خامی هستند، نکته مهمی را گوشزد می‌کند. نکته مذکور به این‌ترتیب است که این نیروها برای خودسازی، زیر سایه ننشینند: اگر آمیزاد زیر سایه بنشیند و باد خنک پشت گرده این بشر دو پا بخورد، این بشر بی‌عار می‌شود.»، در ادامه همین سخنرانی هم می‌گوید: . به همین دلیل می‌گویم دیگر من نبینم کسی آمده باشد و توی سایه نشسته باشد!» و حالا دیگر از این وضع و اوضاع و عرق‌گیر در بیایید؛ سریع لباستان را بپوشید.»
اهمیت ندیدن خود و دیدن معشوق (خدا) در آموزه‌های عرفانی در فرازهای مختلف و زیادی از سخنان شهید همت دیده می‌شود که باید استخراخ شوند و در این‌فراز به نمونه‌هایی از آن‌ها خواهیم پرداخت. همت در شناسایی محور شمالی پاسگاه زید، همراه فرمانده‌گردان‌های تیپ ۲۷ است و سخنانی دارد؛ از جمله بعضی مواقع آدم در عملیات، به جای احساس جهاد فی سیبل الله، دچار عمل زدگی می‌شود.» و جدا جا دارد که ما هراز چند بار، یک نوبت به خودمان نهیب بزنیم تا دفعتا دچار رکود روحی و فکری نشویم.» و به خدا قسم الان ما داریم ناشکری می‌کنیم! ما الان قوی‌ترین نیروی عملیاتی را که در اوایل جنگ آرزوی در اختیار داشتن آنها را داشتیم، در اختیار داریم.» و در همین سخنرانی است که همت، مانند برخی دیگر از سخنرانی‌های درج‌شده در کتاب ضربت متقابل» ضمن اشاره به خودش می‌گوید ما خاک‌برسرها قادر نیستیم بر هوای نفس خودمان تسلط داشته باشیم. او در ادامه می‌گوید:عزیزان! شما مسئولیت شرعی دارید. حتی جوابگویی یک قطره خونی که از بدن این مستضعفینی که به عنوان حزب‌اللهی و بسیجی به جبهه می‌آیند به زمین ریخته می‌شود، خیلی دشوار است!» یکی از حرف‌های مهم شهید همت درباره هوای نفس هم، در فصل نهم کتاب که مربوط به مرحله پنجم عملیات رمضان است، مطرح می‌شود: اگر ما این‌طور فکر کنیم که در سپاه هوای نفس نیست یا تمام آدم‌ها در سپاه پاک و مخلص و ایثارگر و با تقوا باشند، اشتباه کرده‌ایم.» در ادامه همین سخنان است که همت می‌گوید هرکس که بیشتر برای خدا کار کرد،‌ بیشتر باید فحش بشنود! و شما پاسدارها، چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می‌شنوید.»
نترسیدن از مرگ و نبرد عاشورایی هم از دیگر کلیدواژه‌هایی است که می‌توان از سخنرانی‌های همت استخراج کرد. او پس از بی‌انگیزگی نیروها (شاید بهتر باشد بگوییم بی‌انگیزگی برخی فرمانده‌گردان‌ها) در مرحله پنجم عملیات رمضان چنین سخنانی دارد: ما آمده‌ایم توی این راه و توی این راه هم باید تمام کنیم. راه برگشت هم نداریم! نه راه فرار داریم، نه راه جیم‌شدن داریم، نه راه برگشت داریم. آمده‌ایم توی این راه. اگر مرد میدان هستیم، باید مثل امام حسین (ع) بیاییم و جلوی دشمن مثل شیر سینه سپر کنیم و بجنگیم، تا آن زمانی که دیگر در این عالم نباشیم.» (صفحه ۸۲۷) او در جایی دیگر می‌گوید از بس جلوی چشممان شهید دیده‌ایم، خجالت می‌کشیم. ولیکن تا خدا نخواهد،‌ و تا لحظه‌اش نرسیده باشد، مرگ به سراغ ما نمی‌آید.»
یکی از تذکرهای اخلاقِ فرماندهی هم که همت به فرمانده‌های گردان تیپ ۲۷ می‌دهد، این است که نیروی بسیجی نباید خودش را از مسئولین گردان جدا بداند و فرماندهان گردان و گروهان هم نباید خودشان را از بسیج جدا بدانند. همچنین به فرماندهان گردان‌ها می‌گوید از دو جنبه روی نیروهای خود کار و آن‌ها را تقویت کنند؛ جنبه جسمی و جنبه روحی. او در یک سخنرانی دیگر برای نیروهای بسیجی و توجیه‌شان، این جمله را دارد: اگر بنا باشد از فرمانده گردان، روحیه ضعیف دیده بشود، دیگر وای بر ما! و وای بر آن کسی که لباس فرم سپاه را به تن کرده است و از مرگ ترس دارد.» (صفحه ۴۶۴)
بد نیست پیش از پایان بررسی بروز و ظهور شخصیت شهید همت در کتاب ضربت متقابل» به خشم‌های همت هم اشاره کنیم. او در فرازهایی از این کتاب و در واقع در بخشی‌هایی از عملیات رمضان خشمگین می‌شود. یکی از علت‌های خشم او نبود یا کمبود امکانات و دیر رسیدن‌شان به نیروها؛ و عامل دیگر ضعف برخی فرمانده‌گردان‌هاست که نامشان در کتاب نیامده و با شماره‌های ۱ و ۲ مشخص شده‌اند. پس از عقب‌نشینی‌ در مراحل پنج‌گانه عملیات رمضان،‌ همت به فرمانده‌گردان‌های تیپ ۲۷ می‌گوید نیروهای خود را برای حمله دوباره توجیه کنند که با امتناع برخی از آن‌ها روبرو می‌شود. همچنین برخی از نیروهای مسئول و رده‌بالای تیپ ۲۷ به او می‌گویند که می‌خواهند از این پس به‌عنوان نیروی ساده خدمت کنند نه فرمانده یا مسئول. همت در واکنش به بروز چنین علت‌هایی، به‌طور سربسته به این مساله اشاره می‌کند که چندبار قصد داشته استعفای خود را به محسن رضایی تحویل دهد اما نتوانسته با این‌کار از تکلیفی که به دوشش گذاشته شده، قصور کند تا سراغ شغل اصلی‌اش یعنی معلمی برود و یا به‌عنوان یک نیروی ساده رزمی و مهندسی همراه با جعفر جهروتی‌زاده به خاکریز زدن بپردازد.
* ۵ - حمایت‌های تمام‌نشدنی قدرت‌های جهانی از عراق
ابتدای فصل چهارم کتاب ضربت متقابل» به غفلت یک‌ماه‌ونیمه ایران از تداوم حملاتش پس از آزادسازی خرمشهر و معطوف‌شدن توجه به مسائل لبنان پرداخته می‌شود. با دو علت مذکور یعنی عدم تداوم حمله و انتقال بخشی از نیروها به لبنان و سوریه، این امکان برای عراق به وجود آمد که نیروهای نظامی‌اش را براساس یک استراتژی دفاعی مطلق و همه‌جانبه آرایش و سازمان‌دهی کند. به‌این‌ترتیب تا پیش از عقب‌نشینی عراق به مرزهای بین‌المللی (پیش از شروع عملیات رمضان) پرحجم‌ترین اقدامات مهندسی براساس طرح‌های دفاعی مناسب که از طرف قدرت‌های مختلف در اختیار عراق قرار گرفته بود، در منطقه شرق بصره به کار گرفته شد. جا دارد به این‌ دوراندیشی هم که مانع بزرگی بر سر پیشروی نیروهای ایرانی در این منطقه بود، توجه کنیم. به‌هرحال تحلیل نویسنده کتاب ضربت متقابل» از به‌کارگیری چنین رویکردی توسط عراق، چنین است: عراق می‌خواست از سقوط رژیمش که مرتب توسط ایرانی‌ها گوشزد می‌شد، جلوگیری کند.»
در شرایطی که مورد اشاره فصل چهارم کتاب پیش روست (یعنی مقطع پیش از شروع عملیات رمضان) و در آن بزرگ‌ترین موانع تدافعی اطراف شهر بصره احداث شد، به‌گواه راویان و تحلیل نویسنده کتاب، ماهرعبدالرشید همه‌کاره عراق بوده است. در همان حال، دولت رونالد ریگان مطالعه این مساله را شروع کرده بوده که با چه اقدام نهایی‌ای می‌تواند مانع از شکست صدام در جنگ با ایران شود. الکساندر هیگ وزیر وقت امور خارجه آمریکا هم در خرداد ۶۱ (پس از فتح خرمشهر) این هشدار را به رهبران ایران داده بود که در خلیج فارس دارای منافع و دوستانی است که هنگام خطر از آن‌ها حمایت خواهد کرد. هیگ گفته بود ادامه جنگ ایران و عراق برای امنیت خاور نزدیک و همچنین منافع غرب در جهت حفظ جریان صدور منظم نفت خلیج فارس به اروپای غربی، ژاپن و آمریکا عواقب وخیمی خواهد داشت. آلن فریدمن نویسنده و پژوهشگر در کتاب خود (که سال 1993 چاپ شد) درباره حمایت آمریکا از صدام نوشته است: صدام از سپتامبر ۱۹۸۰ درگیر جنگ خونین با امام خمینی شده بود که از دو جهت به نفع آمریکا بود. این جنگ هم بنیادگرایی اسلامی را در منطقه مهار می‌کرد و هم تضمینی بر این واقعیت بود که هیچ یک از دو طرف درگیر، به قدر کافی قدرت پیدا نمی‌کند بر خلیج فارس تسلط یافته و اعمال قدرت کند.»
ورق‌زدن این برگ‌های تاریخ معاصر، نشان از ادامه ت‌های استعمارطلبانه غرب پس از جنگ جهانی دوم دارد و بسیار عبرت‌آموز است. یکی از عبرت‌آموزی‌های این برگ تاریخ و مقطع سال ۱۳۶۱ نشان‌دهنده این است که استعمارگری و زیاده‌خواهی قدرت‌های غربی از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، به‌هیچ‌وجه فروکش نکرده بود. به‌هرحال در آن‌برهه، آمریکا و دولت‌های اروپایی و حتی دولتی مانند ژاپن در پی جلوگیری از شکست صدام در مواجهه با ایران بودند. در همین‌زمینه، حضور افسران ارشد نیروهای مسلح کشورهای آمریکا، انگلیس و فرانسه در خطوط مقدم جبهه عراق نیز امری بود که پس از شروع عملیات رمضان به صورت علنی فاش شد و هم در کتاب ضربت متقابل» و هم کتاب آلن فریدمن به آن اشاره شده است. فریدمن در این‌باره نوشته است: حضور در میدان نبرد، نه تنها برای آمریکایی‌ها، بلکه برای نظامیان دیگر کشورها نظیر انگلیس و فرانسه مجاز بود.»

تانک مدرن T۷۲ (سمت راست) که به‌واسطه فاصله کم برجک تا بدنه‌اش، شکارش توسط آرپی‌جی‌زن‌ها سخت‌تر از تانک T۶۲ (سمت چپ) بود. شمار زیادی از هر دو مدل مذکور، در سال‌های جنگ توسط شوروی به عراق تحویل داده شدند.
اما عراق در جنگ با ایران، فقط حمایت آمریکا و اروپا را نداشت بلکه سازمان ملل و شورای امنیت هم صدور قطعنامه‌ها و زمان صدورشان را مطابق با منافع غرب و عراق تنظیم کرده بودند. تنها چند ساعت پیش از شروع عملیات رمضان شورای امنیت، پس از سکوت ۲۱ ماه و ۱۵ شبانه روزی‌اش با حمایت آمریکا و درخواست پادشاه اردن، قطعنامه ۵۱۴ را صادر کرد که در آن از عبارت جنگ خودداری، و از واژه برخورد برای صدام استفاده شده بود. حسین اردستانی یکی از راویان کتاب ضربت متقابل» است که دراین‌باره گفته در این مدت طولانی بیست و دو ماهه که در تاریخ شورای امنیت بی‌سابقه است، شورا هیچ جلسه‌ای تشکیل نداد و هیچ قطعنامه‌ای تصویب نکرد.» مطابق این قطعنامه، شورای امنیت خواستار آتش‌بس و خاتمه فوری همه عملیات‌های نظامی و عقب‌کشیدن نیروها به مرزهای شناخته‌شده بین‌المللی شد. اما حاضر نبود شرط ایران برای آتش‌بس یعنی اعلام عراق به عنوان م و آغازگر جنگ را در قطعنامه بگنجاند و مجازات گر را وعده دهد. ایران دو روز بعد از تصویب قطعنامه یعنی ۲۳ تیر ۶۱ عملیات رمضان را شروع کرد. تهران هم در تقابل، جلسات شورای امنیت را تحریم کرد و در آن‌ها شرکت نکرد.
درباره مساله ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر که نقطه عطف مهمی در جنگ ۸ ساله با عراق و دنیا بود، در قسمت پیشین این مطلب توضیحاتی دادیم اما نویسنده کتاب ضربت متقابل» هم در صفحه  ۱۱۴ کتاب تحلیلی دارد که جا دارد آن را در این بخش مطلب بیاوریم: چگونه آزادسازی سرزمین‌هایی که با زور اشغال شده، می‌تواند به عنوان آن چنان تهدید عمیقی علیه صلح و امنیت بین‌المللی به شمار رود، که تشکیل جلسه فوری شورای امنیت را پس از نزدیک به دو سال که از اشغال این سرزمین‌ها می‌گذرد، ضروری سازد؟ اما باز هم، رفع تهدید از صلح و امنیت، مورد نظر مجموعه شورای امنیت نباشد، بلکه اعمال فشار به جمهوری اسلامی به اشکال دیگر، دنبال شود؟!»
در بخشی از پنجمین فصل کتاب مورد نظر آمارهای جالب و تامل‌برانگیزی از حمایت‌های مختلف و تمام‌نشدنی کشورهای خارجی از عراق ارائه شده که گستردگی و تنوع‌شان مخاطب را خسته می‌کند و مطالعه جزئیاتشان را به مخاطب پژوهشگری که کتاب ضربت متقابل» را به دست می‌گیرد، می‌سپاریم. اما جدا از کمک‌های زیاد مصر، اردن، امارات، شوروی، انگلستان، فرانسه، دولت‌های عربی مانند عربستان و آمریکا، عبرت‌آموزی کمک کویت به عراق است که جلب توجه می‌کند؛ کویتی که پس از مدتی مورد حمله همین دولت و حکومت قرار گرفت. در طول جنگ ایران و عراق، کامیون‌ها و کشتی‌های باری زیادی از مرز کویت وارد عراق شد که حاوی تسلیحات و جنگ‌افزارهای متعدد بودند. تنها یک نمونه بارز از کمک‌های شوروی به عراق را هم که در نبرد رمضان بروز و ظهور داشت، می‌توان در تحویل تانک‌های مدرن و جدید T۷۲ مشاهده کرد که شکارشان سخت‌تر از تانک‌های T۶۲ بود.
۵-۱ یک سوال: کانال پرورش ماهی چیست؟
ممکن است اسم کانال پرورش ماهی، بارها به گوش مخاطبان کتاب‌ها یا فیلم‌های دفاع مقدس خورده و این سوال برایشان پیش آمده باشد که کانال پرورش ماهی چه ارتباطی به معرکه جنگ دارد؟ ضمن توضیح و پاسخ به این‌سوال، پیش از پایان بخش پنجم این‌نوشتار که به حمایت‌های دولت‌های غربی از عراق و همچنین آمادگی این‌کشور پیش از عملیات رمضان اختصاص دارد، این‌تذکر را هم می‌دهیم که آمادگی عراق فقط در یک‌ماه‌ونیم تعلل ایران و همچنین حضور برخی نیروهایش در لبنان و سوریه خلاصه نمی‌شود بلکه عراق در سال ۱۹۷۵ (پیش از پیروزی انقلاب) پس از انعقاد قرارداد الجزایر با ایران، به احداث استحکامات مرزی خود ادامه داد؛ در حالی‌که ارتش ایران احداث استحکامات مرزی را متوقف کرد. در چنین شرایطی بود که ارتش عراق در پوشش احداث کانال پرورش ماهی، با استفاده از آب رودخانه شط العرب، مواضع و موانعی را در این منطقه (شرق بصره) ایجاد کرد.
بنابراین عراق با دوراندیشی که پیش‌تر به آن اشاره کردیم، با احداث یک مانع غیرطبیعی در پوشش منطقه‌ای برای پرورش ماهی، این سازه را مقابل نیروهای ایرانی که ممکن بود روزی به سمت بصره حرکت کنند، ایجاد کرد. این مانع حدود ۲۸ کیلومتر طول و یک‌کیلومتر عرض داشت و در صورت وم با پمپاژ قوی آب رودخانه می‌شد درون آن را که حدودا ۲ متر ارتفاع داشت، پر کرد. که البته این اتفاق در عملیات رمضان افتاد. به‌هرحال، شاید این‌کانال هم مانند دیگر استحکامات دفاعی عراق در طول جنگ، با پیروی از الگوهای غربی ساخته شده باشد.
* ۶- یک سوال مهم؛ اداره سپاه شورایی باشد یا فرماندهی؟
پس از انجام ۵ مرحله عملیات و نرسیدن به اهداف مورد نظر، جلسات مختلفی بین فرماندهان سپاه برگزار می‌شود که شهید صیاد شیرازی به‌عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش هم در آن‌ها حضور داشته است. یکی از جلسات مهم، جلسه روز ۱۰ مرداد ۶۱ در قرارگاه کربلا (قرارگاه مشترک سپاه و ارتش) است که در آن سخنان مهمی درباره عقل و توکل مطرح می‌شود. بحث درگرفته درباره به‌کارگیری عقل یا توکل و یا هر دو، بحثی جدی است و با باور و اعتقاد مطرح می‌شود؛ نه صرفا برای شعار. در این‌جلسه همچنین درباره گزینه عمل در هور هم صحبت می‌شود که این بحث در واقع مقدمه‌ای برای انجام عملیات خیبر در سال ۶۲ در منطقه هورالعظیم بین ایران و عراق است. در جلسه مذکور بین محسن رضایی و صیاد شیرازی بحث و جدل لفظی هم به وجود می‌آید که مانند دیگر جدل‌های رایج در آن دوران، برطرف‌شده و به سمت پیدا کردن راه‌حل حرکت می‌کند. بخشی از صحبت‌های مهم که ارجاعی به گذشته هستند، توسط حسن باقری بیان می‌شوند که با لفظ مساله ی» به آن‌ها اشاره می‌شود و هدف باقری از این اشاره، دودلی ی پس از فتح خرمشهر برای ادامه جنگ است که به تعبیر او، باعث مکث ما و جلوافتادن دشمن در ایجاد خطوط دفاعی شد.
در همین جلسه دهم مرداد است که محسن رضایی درباره موضوع عقل، تدبیر و م صحبت می‌کند و جایی از کلامش به موضوع اداره سپاه به‌صورت شورایی یا فرماندهی اشاره می‌کند. رضایی با اشاره به گذشته‌ای نزدیک، می‌گوید: در شورای نگهبان قانون اساسی موقع بررسی اساس‌نامه جدید سپاه، یک بحث عجیبی در گرفته بود روی این که سپاه شورایی باشد یا به صورت فرماندهی؟» رضایی در ادامه می‌گوید که اعضای شورای نگهبان برای حل این مساله نزد امام خمینی(ره) می‌روند و امام هم خطاب به آن‌ها می‌گوید لازم نیست سپاه شورایی باشد، باید همان فرماندهی باشد.
* ۷- جمع‌بندی سرانجام عملیات رمضان
پس از ۵ مرحله طرح‌ریزی و عملیات سنگین رمضان در خاک عراق، فرماندهان ایرانی سپاه و ارتش در پی راهکاری برای پیشروی و رسیدن به اهداف از پیش‌تعیین‌شده بودند اما پرونده راهکار پل‌های روی کانال پرورش ماهی در شمال آبگرفتگی بوبیان و نیز سایر راهکارهای وصولی به بصره، به دلیل آب اندازی عراق در منطقه نبرد، بسته شد.
این‌عملیات با وجود ضربات و تلفات زیادی که ایران به دولت بعثی عراق تحمیل کرد، دستاورد جغرافیایی چندانی نداشت و نتوانست اهداف مورد نظر را تامین کند. یکی از جملات پایانی کتاب ضربت متقابل» این است که منطقه شرق بصره تا اواخر سال ۱۳۶۵ همچنان به صورت یک منطقه غیرقابل عملیات [!] باقی ماند.» که علامت تعجب در چنگک یا آکولاد در پایان جمله، جلب توجه می‌کند.
لینک مطلب در مهر: https://www.mehrnews.com/news/4713581
هنر همت در فرماندهی تهرانیها بود/همپای صاعقه»درمان درد منّیت است https://www.mehrnews.com/news/5039866 گلایه‌ راوی جنگ از تحریف‌ها/فتح‌المبین باعث اضمحلال سپاه چهارم شد https://www.mehrnews.com/news/5044643 شهدا را همان‌طور که بودند معرفی کنیم/متوسلیان اهل ازدواج نبود https://www.mehrnews.com/news/5052381
قسمت اول: ویژگیهای پاریسی که توسط آلمان سقوط کرد/همدلی رادیکالهابا فاشیستها https://www.mehrnews.com/news/50268 قسمت دوم: وقتی فرانسه از ترس کمونیسم به دامن فاشیسم پناه برد https://www.mehrnews.com/news/5036003 قسمت سوم: شباهت اشغال پاریس به دوران کرونا و حمله به دیپلماسی سازشکارانه https://www.mehrnews.com/news/5046295

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

MIRACULOUS LADY BUG1 Ghanoni DOWNLOAD